«موتیف (motif) یکى از برجسته ترین ایده ها در اثر ادبى یا قسمتى از ایده اصلى است؛ و ممکن است یک نشانه مخصوص، یک تصویر مکرر یا نمونه لفظى باشد.»
An idea, subject, or image that is regularly repeated and developed in a book, film, work of art etc (Longman Dictionary)
این اصطلاح یکی از اصطلاحات رایج در هنر و ادب و همچنین علم و فن است. بحث از موتیف در نقد و تحلیل جنبههای ساختاری و محتوایی آثار ادبی فواید و کاراییهای بسیاری دارد. از اینرو اطّلاع از جوانب معنایی و تعاریف آن برای پرداختن به آثار و تحلیل آنها ضروری است.
موتیف در نقّاشی و هنرهای تجسّمی و نمایشی و ادبیات بهکار میرود و مهمترین ویژگی آن در این هنرها خصلت تکرارشوندگی و برانگیزندگی آن است. در ادبیات نیز کم و بیش همین ویژگیها در اجزا و عناصر ادبی، گوناگونی موتیف را شکل میدهند. با توجّه به تنوّع عناصری که میتوانند کارکردِ موتیف داشته باشند( شامل: موقعیّت، واقعه، عقیده، تصویر، شخصیّت نوعی، ویژگی بارز یک شخصیّت، مضمون مکرّر و...) این اصطلاح با اصطلاحات دیگری ارتباط مییابد که عبارتند از: درونمایه، تپس، لایتموتیف، کهنالگو.
در هنر و ادبیات موتیف عنصری است که به صورتی نامحسوس در اثر تکرار میشود تا مضمون اصلی یا theme را قابل تجسمتر و قویتر سازد.
درک معنای موتیف در نقاشی و موسیقی احتمالا سادهتر است. در هر قطعه آهنگی رشتهای از نوتها در سراسر آن قطعه تکرار میشوند و به نحوی ریتم موسیقی را میسازند.
در نقاشی نیز، طرحهایی کوچکتر ممکن است تکرار شوند تا در کلیت یک طرح اصلی بسازند. برخی آثار نقاشی شرقی و اسلامی غالبا با استفاده از تکرار موتیف ساخته میشود. مثلا تکرار طرح بوته جقه (Paisley) در آثار طراحی و نقاشی شرقی یک نقش اصلی پرکاربرد است. تکرار شکل محراب یا ایوان در معماری که به آن مقرنسکاری میگویند، نیز صورت دیگری از موتیف یا بنمایه است.
در زبان فارسی موتیف را بنمایه، نقشمایه یا درونمایه ترجمه کردهاند، اما کاربرد آن در نقاشی و گرافیک بیشتر از ادبیات برجسته شده است.
درک موتیف، ضرورت و شناسایی آن در ادبیات ممکن است کمی دشوارتر باشد. همه نویسندهها از موتیف استفاده میکنند ولی ممکن است که برخی از آنها با تئوری آن آشنا نباشند. در ادبیات موتیف را میتوان تصویری دانست که کمک میکند که بدون توضیحات اضافی معنای مورد نظر نویسنده منقل شود.
موتیفها در داستان به تقویت مضمون اصلی کمک میکنند اما تکرار موتیف در داستان، برخلاف موسیقی و نقاشی، به شکل متفاوتی صورت میگیرد. مثلا اگر مضمون اصلی یک داستان انتقام باشد، نویسنده ممکن است در داستان چندین بار از عنصر رنگ سرخ طوری استفاده کند که یادآور خون و قتل باشد. در این صورت، نویسنده، عنصر رنگ سرخ را به شکلی نامحسوس در لابلای متن و صحنهها میگنجاند و هدف او این است که بدون توضیح مستقیم به خواننده کمک کند که رابطه بین رنگ سرخ و قتل را خود کشف کند.
موتیف میتواند تکرار کنش و واکنش شخصیتهای داستانی باشد و یا کاربرد یک تکیه کلام در گفتگو، ایده و یا مفکورهای که ذهن شخصیت داستانی را به خود مشغول میسازد، نوع پوشش، نحوه رفتار و یا هر عنصر دیگری در داستان را میتوان به شکل موتیف به کار برد.
رابطه ی بین سمبلیسم و موتیف
«نورتروپ فراى» (Northrop Frye) در آناتومى نقد، در سرآغاز «نظریه سمبل ها» از سمبل در قالب «موتیف یا نشانه»، به عنوان مراحل لفظى و وصفى سمبل نام برده است. در این بحث براى کلام، دو جهت درنظر گرفته است: «یکى جهت بیرونى یا برون سو که در آن مدام به بیرون از متن مورد مطالعه مى رویم. یعنى از تک تک کلمات به آنچه «معنى» مى دهد. یا در عمل، به ارتباط عرفى بین آنها که در خاطره داریم، کشیده مى شویم. دیگر جهت درونى یا درون سو است. در این جهت سعى مى کنیم از کلمات، الگوى کلامى بزرگترى پدید آوریم. در هر دو صورت، سروکار ما با سمبل [نشانه وضعى] است. اما وقتى براى کلمه، معنایى بیرونى قائل مى شویم، علاوه بر سمبل لفظى، معرف یا ممثل آن را هم داریم.»
نورتروپ فراى در بحث خود با توضیح درباره سمبل لفظى «گربه»، به تفسیر نمودگارهاى این نشانه مى پردازد که مقدمه خوبى است براى مطرح نمودن بحث موتیف و نشانه. از نظر فراى، سمبل لفظى «گربه» عبارت است از یک دسته علامت سیاه بر صفحه کاغذ که نمودگار توالى صداهایى است که به نوبه خود، نمودگار تصویر یا خاطره است و آن هم نمودگار تجربه اى حسى است و آن هم نمودگار حیوانى است به نام گربه که مى گوید: میو.
سمبل هایى را که اینچنین به فهم مى آیند، در اینجا مى توانیم «نشانه» بنامیم یعنى واحدهاى لفظى که از نظر عرف و قرارداد محمول و مرجوع چیزهایى هستند که بیرون از مکان حدوث آنهاست. با این حال وقتى درصدد هستیم بافت کلمات را دریابیم، کلمه «گربه» عنصرى در مجموعه بزرگترى از معناست... اگر دریافت ما چنین باشد که عناصر کلامى به صورت اجزاى ساختار کلامى روبه «درون سو» دارند یا مرکزگرا هستند، از نظر لفظى یا حقیقى در مقام سمبل عبارتند از عناصر کلامى یا واحدهاى ساختار کلامى. [بنابراین] مى توانیم اصطلاحى از موسیقى وام بگیریم و این عناصر را «موتیف» [ترجیع] بنامیم.»
در ادامه بحث فراى آمده است: «وقتى که داستان قطعه شعرى را به صورت وصف رویدادها درنظر مى گیریم، آن وقت دیگر داستان را به لحاظ لفظى یا حقیقى به این صورت درنظر نمى گیریم که هرکلمه و حرفى در عرصه شمول آن قرار گیرد. به جاى آن توالى رویدادهاى ملموس و توالى عناصر معلوم و از لحاظ بیرونى «مهم» را در نظم کلمات درنظر مى گیریم.
بر همین روال، «معنا» را نوعى معناى کلامى درنظر مى گیریم که حاصل به نثر درآوردن شعر است. از این جهت کلیاتى موازى وارد مفهوم «سمبلیسم» مى شود. در مرتبه لفظى، جایى که سمبل، ترجیع [موتیف] باشد، چه بسا که هرگونه واحدى، تا به حروف مى تواند به فهم ما مرتبط باشد. اما در عرصه نقد جز سمبل هاى بزرگ و مهم را نمى توانیم نشانه بنامیم و این سمبل ها عبارتند از: اسم، فعل و عبارتى که بر شالوده کلمه مهمى بنا شده باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، بحث موتیف سرآغازى است براى نظریه سمبل ها در ادبیات. همانطور که مى دانیم، زبان در نظامى ویژه از قرار گرفتن واژگان در کنار هم و رفتار آنها با هم، پدید مى آید. طبق آنچه در مباحث فوق مطرح شد، برخى از این واژگان، در جایگاه نشانه هاى کلامى یا موتیف به سویه درونى کلام نظر دارند و در تکرار و توالى خود، ساختارهاى ادبى را شکل مى دهند. (بحث تکرار و توالى در این زمینه از اهمیت ویژه اى برخوردار است.)
بخشى از این موتیف ها، کهن الگوهایى هستند که تفسیر آنها با توجه به آراى اندیشمندان نقد اسطوره اى قابل تامل است. ولى بعضى از آنها موتیف هاى شخصى اند که به خدمت فردیت سبکى نویسنده در مى آیند. به هر تقدیر، بسیارى از این موتیف ها در نقد روان تحلیل گرا و پساساختگرا، کاملاً قابل پیگیرى اند. به ویژه در ادبیات داستانى، با کارکرد قوى این موتیف ها روبه رو مى شویم که پیگیرى دقیق ردپاى آنها مى تواند در نقد علمى و خوانش هنرى آثار نویسندگان و شاعران صاحب سبک و تاثیرگذار، موثر باشد و بدین وسیله، نویسنده را در جهت آشنایى زدایى از این موتیف ها (هرجا که لازم باشد) یارى کند و به عبارت دیگر، به صورت یکى دیگر از ابزارهاى خوانش مدرن نقد مورد استفاده قرار گیرد
به طور کلى، موتیف ها در آثار ادبى به سه دسته کلى تقسیم مى شوند که این دسته ها مى توانند به صورت الگوهاى کم وبیش ثابتى، در آثار همه نویسندگان در نظر گرفته شوند:
1 _ موتیف هاى تکرار شده در یک اثر خاص که دغدغه ذهنى نویسنده در همان اثر باشد.
2 _ موتیف هاى تکرار شده در تمامى آثار یک نویسنده یا بعضى از آنها، که به نظر مى رسد، دغدغه دائمى یا گاهگاهى نویسنده اند.
3 _ موتیف هاى تکرار شده در هر اثر، که به منظور تکمیل فضا و تقویت بعضى از محورهاى آن اثر به کار گرفته مى شوند.
این سه محور کلى را مى توان در دسته بندى هاى ریزترى مورد بررسى قرار داد. به طور مثال، موتیف هایى که خود، کهن الگو (Archetype) هستند؛ یا موتیف هایى که به وسیله خود نویسنده ساخته شده اند و با عاطفه و نگرش او پیوند دارند یا موتیف هایى مربوط به ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه و تقسیم بندى هاى دیگر... ولى آنچه مهم است، این است که شرکت این موتیف ها بر عملکرد تمامى عناصر داستانى تاثیر مى گذارد. به ویژه، در فضاسازى ها و محور معنایى و تاویلى.
از دسته اول، یعنى موتیف هایى که در یک اثر تکرار شده اند، از آثار مرادى کرمانى، سه موتیف را به عنوان مثال، مى توان در اینجا ذکر کرد: «گردوى چهارپهلو» در بچه هاى قالیبافخانه که تنها دلخوشى شخصیت کوچولو و اصلى اثر است. تاکید نویسنده بر این موتیف و ظهور ترجیعى آن در اثر، معنى دار است. اگرچه «گردوى چهارپهلو»، ظاهراً تا آخر به صورت یک موتیف یا نشانه لفظى باقى مى ماند، ولى در لایه هاى ژرف بررسى، مى تواند به دلالت هاى معنایى فراوان بینجامد و بعد تاویلى اثر را تقویت کند.
«گردوى چهارپهلو» در 9 مورد در بچه هاى قالیبافخانه تکرار شده و در همه موارد با بار معنایى خاص همراه است. این موارد به صورت یک «ابژه» در پیوند با فضاسازى و پیگیرى وضعیت شخصیت محورى اثر قابل تأمل است. موتیف بعدى که به نظر مى رسد از موتیف هاى ساخته شده توسط نویسنده است و ساخت آن هدفمند به نظر مى رسد «آدمک خمیرى» است که در سفر خود از موتیف نشانه اى به نماد و یا نوعى سمبل سنگ صبور تبدیل مى شود که گاهى در معانى دیگرى نیز، چهره مى نماید.
موتیف دیگر، «چوب فلک» است که در نخستین اثر نویسنده ظاهر شده است و یکى از دغدغه هاى کودکى او در آثارش است. به تعبیرى دیگر، دغدغه کودکان دبستانى آن زمان است، که بعدها با ظهور نشانه هاى مدرنیسم در آثار نویسنده، از صحنه آثار او خارج مى شود. همچنین، انار، مار، ماست و کاسه چینى، موتیف هاى دیگرى هستند که مى توان در این آثار به آنها اشاره کرد که بعضى از آنها به نوعى کهن الگو هستند.
موتیف هایى که در رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالاى خود تاکم» نوشته محمدرضا صفدرى ظاهر شده اند، به طور کلى، در خدمت فضاسازى ویژه اثر هستند. این فضاى ویژه، بیشتر به جست وجوى ایجاد نوعى جهان طنزآمیز، سایه وار و بى حاصل است. بنابراین، موتیف ها دسته بندى هاى قابل تاملى دارند:
الف _ موتیف هایى که در تکرار ترجیعى خود به سمت نمادهاى معنى دار، دال بر بى حاصلى و سترونى میل مى کنند، نظیر «برگ بید» که در کل اثر حضور دارد؛ شخصیت هاى سایه وار در کنش هاى بى حاصل خود، در جست وجوى آن هستند و صحنه آغازین و فرجامین داستان با حضور این موتیف پرداخته شده است. همچنین «درخت گز» که در چند مورد، به همراه «برگ بید» ظاهر شده و ساخت فضاى عقیم، راکد و سترون اثر را تقویت مى کند و «خاربوته ها» که در جاى جاى اثر ظاهر مى شوند و در بیشتر موارد، «چیزى» به دور آنها مى پیچد مانند چادر، باد، مو و...
ب _ موتیف هاى زایش و حیات که به نماد تبدیل شده اند و یکسره در حال نابودى اند و در نتیجه، باز هم، در جهت تقویت فضاى سترون، نازا و عقیم اند و تکرار ترجیعى دارند مانند نخل، اسب، لیمو، خرمن، قالى و...
ج _ موتیف هاى گم بودگى (که بخشى از ایده اصلى اثر هستند) و در خدمت فضاى ویژه مانند مادر گمشده، پیرزن هاى گم شونده و پیدا شونده، زن ها و کودکان گم، مهره مار، بچه آهو، شانه و برگ بیدهاى گم شونده و پیدا شونده بر نهر آب و...
د _ موتیف هاى «پیچش» که بخش عمده ایده اصلى هستند و کار عمده فضاسازى اثر به عهده آنهاست مانند راهروها، پیچیدن آتش، مار، مو، چادر، باد، دهانه چاه، ریشه ها و خزه ها، پنج درى و سه درى... در تعریفى گسترده تر مى توان گفت، این موتیف ها برگرفته از مقوله اى به نام «هستى» و جلوه هاى متعدد آن هستند. تکرار این موتیف ها، گاهى نقشى سرنوشت ساز در شکل گیرى آثار ادبى دارد. به طور مثال، موتیف یا نشانه «آینه» که خود، نشانه اى ابزارى است که از زندگى روزمره، به ادبیات راه پیدا کرده است. این موتیف در ساختارهاى کلامى مى تواند در تقویت سویه هاى درونى کلام، نقش مهمى داشته باشد و به مثابه یک نماد به خدمت زبان ادبى درآید.
این موتیف، تا وقتى تک معنایى است، فقط یک «نشانه» است اما وقتى که از نظر معنایى، غنى مى شود، به ژرفا بخشى محور معنایى کمک مى کند و مى تواند در محور جانشینى کلام، جانشین معناها یا مفاهیم دیگر شود. به عبارت دیگر، در خدمت «سویه هاى درونى» کلام، قرار گیرد. در «همنوایى شبانه ارکستر چوب ها» نوشته رضا قاسمى، این موتیف، خلقى دوباره یافته است و در تکرار ترجیعى خود، نظر به معناهاى گسترده دارد. «آینه» که در ادبیات فارسى، به ویژه، در شعر دوره هاى مختلف، سمبل روح، دل و درون است، در این اثر، کاربردى عجیب یافته است و مهم این که بر آن است که در هیئت ابزارى خود، به نحوى هوشمندانه عمل کند. «آینه» در این اثر در ملاقات هایى که با راوى دارد، هر چه را که دلش بخواهد، نشان مى دهد و در کنشى معنى دار، فقط اشیاى بى جان را منعکس مى کند و در نتیجه ابعاد تاویلى اثر را گسترده مى کند و در خدمت نوعى فضاسازى جادویى در اثر است.
به نظر مى رسد هرچه از سمت داستان هاى مبتنى بر رئالیسم، به سوى داستان هاى مبتنى بر تخیل پیش مى رویم، نسبت موتیف هاى تک معنایى یا موتیف هایى که دایره معنایى آنها محدود تر است، کمتر مى شود و به تعداد موتیف هاى برگرفته از اساطیر (مذهبى، ملى، پهلوانى و...) و کهن الگویى نزدیک تر مى شویم و گاهى نوعى از موتیف هاى آشنایى زدا ساخته مى شوند. این موتیف ها گاهى «دوسویه» هستند، سویه اى واقعى و سویه اى تخیلى یا جادویى. به ویژه در آثارى که فضاى آنها مبتنى بر رئالیسم جادویى یا فانتزى است. مثلاً ساخت موتیف «آب هاى خاکسترى» و به تبع آن «مردگان آب هاى خاکسترى» در کتاب «اهل غرق» منیرو روانى پور که در تقابل با موتیف «آب هاى سبز» و «ساکن آب هاى سبز و آبى»، فضایى مبتنى بر تقابل هاى دوگانه ایجاد کرده است که سویه اى واقعى و سویه اى جادویى دارد.
همانطور که در آغاز بحث اشاره شد، بعضى از موتیف ها در محور آثار یک نویسنده یا نویسندگان متعدد، به دلایل خاصى تکرار مى شوند و نظر به معناى ضمنى متعددى دارند. به طور مثال «دخترى با پیراهن بلند قرمز» در کتاب «در چشم تاریکى» نوشته محمدرضا گودرزى که در هیئت یک ایماژ تکرارى، 4 بار در این داستان کوتاه آمده است. یا «زن کولى» و «زن موپریشان در باد» در آثار منیرو روانى پور که گاهى دغدغه نویسندگان دیگر هم هست، و همچنین «زن کوزه به دوش، ننه، مادربزرگ، پیرزن قوزى و خمیده و مرد با شال سبز یا درویش» که از موتیف هاى تکرارى در داستان هاى ایرانى است.
به طور کلى، حکایت موتیف ها، در هیئت نشانه هاى کلامى در ساخت آثار ادبى، حکایتى زیباست. چرا که این موتیف ها پیوسته در حال زاد و ولدند و از خود زاده مى شوند و گذشته از وظایف متعددى که قادرند در فضاسازى آثار انجام بدهند، بخشى از وظیفه خلق زیبایى معنایى در اثر را نیز به دوش مى گیرند و با هاله اى نمادین و پایان ناپذیر از معناها، به گونه اى زیبایى ژرف و پایدار مى انجامند.
1) الهام دهقان , محمد تقوی / profdoc.um.ac.irl
2) nebesht.com
3) دکتر پروین سلاجقه / paperman.persianblog.ir