به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «چشمه» - 2006 - دارن آرونوفسکی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
چه می شود اگر نمیریم؟ / محمد تیزرو
ستاره (از چهار):
فیلم چشمه ساخته «دارن آرونوفسکی»، فیلمی که در اولین نمایشش در ونیز مورد انتقاد منتقدان و هو شدن توسط آنان قرار گرفت و حتی در گیشه هم شکست سختی را متحمل شد و تقریبا در هیچ کجا در بین عموم مردم و خواص مورد پسند واقع نشد. فیلمی که قرار بود با بودجه 100 میلیون دلاری ساخته شود، با 35 میلیون دلار ساخته شد و با فروش بسیار ناامید کننده 16 میلیون روبرو شد، به نظر می رسد که آرنوفسکی همه چیز را فدا کرد که داستانش را بگوید و به نظر نگارنده مقاله او کارش را درست انجام داده است.
در بین بی اقبالی تماشاگران، بودند افرادی که از لحظه لحظه فیلم و معما گونه بودن آن لذت بردند، چشمه فیلم عام نیست حتی رسالتش هم برای عام مردم نیست همانند فیلم متروپلیس اثر بی بدیل فریتس لانگ که آن اثر هم برای عام نبود بلکه برای طبقه خاصی از اجتماع بود، پس نباید فیلم را همچون سیل عظیم فیلم های سه پرده ای زیر بوته نقد برد و آن را ضعیف بر شمرد.
داستان فیلم را می توان از دو منظر مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
زاویه اول:
فیلم دارای سه خط زمانی است که هر سه مورد شامل سه پرده شروع، میانه و پایان است، داستان ها در فاصله 500 ساله روایت می شوند یا در موضع درست در سه زمان گذشته، حال و آینده اتفاق می افتند.
داستان اول در زمان حال در نزدیکی سال 2000 حول محور پزشک و محققی به نام «تامی» می گذرد که سعی در درمان سرطان دارد و روی ریشه درختی که در جنگل های آمریکای مرکزی یافت شده تحقیق می کند و همسر او «ایز» زنی که گرفتار سرطان است و همینطور مشغول نگارش رمانی است که در 500 سال قبل اتفاق می افتد.
داستان دوم در زمان گذشته و در 500 سال قبل اتفاق می افتد همان داستانی که «ایز» مشغول نگارش آن است. حول محور شوالیه ای که به دستور ملکه اش که سرزمینش مورد تجاوز قرار گرفته در پی یافتن درخت زندگی در ازای ازدواج با ملکه راهی قاره آمریکا می شود.
داستان سوم در آینده در سال 2500 می گذرد در حبابی اسرار آمیز که به سمت ستاره در حال مرگ شیبالبا در حال حرکت است مردی که در حال مراقبت از درختیست در حال خشکیدن.
زاویه دوم:
فیلم یک خط زمانی دارد و آن حال است داستان دو زوج که یکی پزشک است و دیگری نویسنده، «ایز» کسی که مشغول نگارش داستانی در اسپانیای قرن شانزدهم است، حول محور سربازی که خود را فدای ملکه می کند تا درخت زندگی را پیدا کند تا بتواند تا ابد در کنار ملکه زندگی کند. در آن قسمت دیگر پزشکی به نام« تامی» در حال تحقیق بر روی درختی است که ترکیب آن می تواند سرطان را درمان کند. از آن رو که همسرش مبتلا به بیماریست مدام خود را در فضایی می بیند که باید هرچه سریعتر خود را به «شیبالبا» - ستاره مرگ - برای درمان درختی که او از آن تغذیه می کند و معشوقه اش است برساند.
در حقیقت زمان گذشته زمان ذهنی و ساختگی « ایز» است و زمان آینده زمان ذهنی و ساختگی «تامی» است و در اصل ماجرا هر دوی آن ها زمان حال را به شیوه مخصوص به خود می نگرند.
«تامی» خود را برای نجات «ایز» فدا می کند بر روی درختی کار می کند که ممکن است نجات بخش باشد و حتی در عالم رویا «ایز» را درختی می بیند که باید از او مراقبت کند تا نجاتش دهد. و «ایز» خود را ملکه ای می بیند که سربازش خود را فدا برای یافتن درخت و درمان و نجات دادن او از سرطان در زمان واقعی و داروغه در ذهنش می کند. اما در جهان واقع یا زمان حال «تامی» ناکام می ماند و «ایز» می میرد.
در داستان های ذهنی کارکتر ها از منظر «ایز» که حال به مرگ رسیده، سرباز توسط درخت زندگی بلعیده شده و نابود می شود و ملکه هم توسط داروغه تمام سرزمینش را از دست می دهد. و در نگاه «تامی»، که زنده مانده و کارکتر خیالیش به اوج معرفت شناختی می رسد درمان را پیدا کرده و درخت خشکیده دوباره زنده می شود.
اینها رابطه تنگاتنگ بین داستان های ذهنی و داستان اصلی است که به شکلی جذاب به یکدیگر پیوند خورده و داستان را روایت می کند. «ایز» می میرد و کارکتر های خیالیش هم ناکام می مانند و «تامی» زنده مانده و کارکترهای خیالیش هم زنده و جاودان می مانند.
سه داستان در زیباترین شکل ممکن با تدوینی پویا به یکدیگر متصل شده اند و زنجیروار داستان را به جلو پیش می برند. داستان در لایه اول خود تمام این موارد را بیان می کند و اما آنچه که در بطن فیلم رخ می دهد اسرار آمیزتر است.
آرنوفسکی همیشه برای ساخت داستان هایش به خاخام های یهودی پناه می برد از آن ها درس میگیرد و اندیشه های خود و آنان را در قالب فیلم بیان می کند حتی خودش هم در مصاحبه ها و نشست ها به این گفته ها اذعان کرده است.
فیلم با آیه ای از کتاب پیدایش باب 3 آیه 24 شروع می شود (از این رو، خداوند آدم و حوا را از بهشت خود بیرون راند و شمشیری شعله ور برای محافظت از درخت زندگی قرار داد) این همان مسیر فیلم است و به طور دقیق تر داستان سرباز و ملکه، شمشیر شعله ور «مایا» در برابر سرباز و محافظت از درخت زندگی در برابر متجاوزگران.
نکته جالب توجه در بدو امر و پلان اول قلمیست که مشغول نوشتن است این قلم همان قلمیست که «ایز» به «تامی» هدیه می دهد تا داستان را کامل کند همینطور این همان قلمیست که در فضا توسط راهب مورد استفاده قرار می گیرد این مورد می تواند به زاویه اول داستان که جلوتر ذکر شد قوت ببخشد که داستان یک مسیر خطی است نه یک فضای ساختگی در ذهن کارکترها، در واقع داستان از سال 1500 شروع شده و در سال 2500 کامل می شود.
اما نگاهی دیگر که می توان به این آیه فوق داشت تقدس دادن افراطی به درخت است درختی که جوادانگی می دهد و به گونه ای حیات بخش است این نگاه به درخت در فیلم های نظیر آواتار هم آورده شده است که نگاهی منطبق بر اندیشه های «کابالا» را با خود حمل می کند که درخت دانش و درخت زندگی از ابزار های صعود انسان از جایگاهی به عنوان انسان به جایگاهی به عنوان خدا است. در حقیقت انسان می تواند در کنار خدا و مانند خدا خدایی کند اما نکته جالب توجه و جدا از مسئله فیلم نگاه تشیع به مسئله کمال انسان است. در اینجا بر خلاف یهودیت و کابالا که به درخت تقدسی افراطی می دهند، درخت یا شجره صرفا به معنی چیزی نیست؛ بلکه سلسله مراتبی از انسان های مورد تایید خداوند است و انسان با پیمودن مسیر از طریق دین خود را در مسیر خداوند ناچیز می شمرد و خود را جزئی از کل می پندارد و نه همتای خالق.
درخت در هر سه داستان روایت شده به صورت پر رنگ و موثر حضور دارد، شوالیه ای که در صدد یافتن درخت زندگی برای ملکه است، دکتری که از شیره درختی عجیب در امریکای مرکزی قصد درمان سرطان را دارد و داستان آخر مردی در حباب از درختی که حاوی روح معشوقه است محافظت می کند تا او را به آرامش برساند در حالی که خود او هم از آن درخت تغذیه روانی و جسمی می کند.