به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «99 خانه» - 2014 - رامین بحرانی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
99 خانه از جنس واقیت آمریکا / بنیامین آرمان طلب
ستاره (از چهار):
در مهد سینمای جهان – آمریکا - یافتن فیلمهایی از جنس ناب حقیقت و منطبق بر اتفاقات حاکم بر کف جامعه بسیار کم دیده میشود. «99 خانه»ی کارگردانی ایرانی این فیلم، «رامین بهرانی» از این جنس است. فیلمی که زنانش چاق و بدون آرایش و مردانش چروکیده و افسرده اند. چهره هایی که با بازیگران بلوند و بدنساز و فیتنس فیلمهای روتین آمریکایی فرسنگها فاصله داشته اما برعکس آنها زنده اند و نفس میکشند.
فیلم در کمتر از 10 دقیقه شخصیتهای کلیدی یک داستان: پروتاگونست و آنتاگونیست را معرفی میکند. اما در خصوص تکلیف قهرمان (Hero) و یا ضدقهرمان (Anti-Hero) شدن شخصیت اصلی داستان، از بیننده طلب وقت میکند. چرا که در ابتدا «دِنیس نش» با بازی فوق العادهی «آندره گارفیلد» در نقش ضدقهرمان و در انتهای فیلم با شکلگیری قوس صحیح شخصیت به قهرمان داستان مبدل میشود. این فیلم یکی از بهترین نمونههای تعلیم چگونگی شکل دادن قوس شخصیت داستان است. قوسی که به نرمی به سمت Bad-Man بودن میل کرده و با پایبند کردن مخاطب نسبت به احساس عذاب وجدان «نَش» در تمام طول فیلم، روی دیگر سکه را – میل به شدنGood-Man - به نرمی نمایان میکند. در این بین شخصیت مخالف داستان – ریک کاروِر – با بازی تحسین برانگیز «میکائیل شَنون» که برای ایفای این نقش کاندید بهترین بازیگر مرد از فستیوال Golden Globes, USA در سال 2016 شد – تا انتها به عنوان شاخص و حد قابل اندازه گیری بد بودن و یا خوب بودن «نَش» استوار است. او است که ما را بالا و پایین میکند. شخصیتی محکم و پایبند بر اصول شخصی خود و نه جامعه و نه قانون.
فیلم با تصاحب خانهای مقروض به بانک توسط نماینده بانک – بصورت کارگزاری – و همچنین با خودکشی صاحب خانه آغاز میشود. خودکشیای که ذرهای برای کاروِر قابل احترام نیست چرا که به غیر از پول و تصاحب خانهها، چیز دیگری را متوجه نیست. پس از آن، فیلم به سرعت به سراغ شخصیت اول داستان یعنی نَش میرود. او کارگر سادهی ساختمانی است که درست عکس کاروِر به سختی پول در میآورد. او مادر و پسر نوجوانی دارد که باید از آنها مراقبت کند. در سکانس بعد بلافاصله سوال اصلی فیلم به سرعت و به درستی مطرح میشود. سوالی که درام اصلی فیلم را شکل میدهد. خانهای که نش و خانوادهاش در آن زندگی میکنند یکی از خانه هایی است که توسط بانک به علت عدم پرداخت وامهای معوقه مصادره شده است. حال لحظهی دیدار پروتاگونیست و آنتاگونیست است. کاروِر به سراغ نَش آمده و او و خانواده اش را از خانه بیرون میکند. نَش و خانواده او چه خواهند کرد؟ این سوال اصلی داستان است که در ادامه داستان به این سوال تغییر ماهیت میدهد: «نَش چه خواهد کرد؟ آیا بر روی نفس خود پا خواهد گذاشت؟»
آنها به هتل آپارتمانی محقر منتقل میشوند که ظاهرا خانوادههای آوارهای این اتفاقات آنجا سکونت دارند. پس از این اتفاق کاروِر که قسمتی از فعالیتش بروزسازی و از طرفی خرابکاری و دزدی از خانههای تحت تصرفش است، نَش را به عنوان کارگر استخدام میکند. و این شروع و میل به سمت اولین نقطهی عطف داستان (تبدیل نش به Anti-Hero) است. نش به نرمی درگیر فضای مسموم و آلودهی کسب و کار کاروِر میشود. او یاد میگیرد چگونه بد باشد، یاد میگیرد که برای خواستههایش که در ابتدا، تنها پس گرفتن خانهی قبلی اوست، پشت پا بزند، او مزهی پول کثیف و نفرین شده را میچشد، اما؛ نکتهی مهمی که فیلمنامه نویس به درستی در شخصیت نَش به جا میگذارد، عذاب وجدان است. او پس از تبدیل شدن به دستیار و هیولای تازه مشاوره املاک کاروِر، در لحظات زیادی احساس اشتباه بودن میکند. گارفیلد فوق العاده است، شاید اگر بازیگر دیگری این نقش را بازی میکرد هیچ وقت فیلم نمیتوانست موفق باشد، چرا که میمیک و حالت چهره گارفیلد بسیار عذاب وجدان خور است. او همکاری با کاروِر را از چشم همگان پنهان میکند چرا که میداند خانواده، پذیرای این چنین پولها و فعالیتها نیست ولی قضیه لو رفته و از طرف مادر، فرزند و در نهایت خود، تحت فشار میرود. او درگیر است، از طرفی در مشاور املاک پلههای ترقی را طی کرده و به شدت کسب درآمد میکند و از طرفی نمیتواند با عذاب وجدان و نابود کردن خانوادههایی در طبقهی اجتماعی خودش کنار بیاید.
فیلمنامه نویس در ابتدای فیلم لنگرگذاری میکند. «کونور» پسر نَش، همکلاسی دارد که در ابتدای فیلم در دادگاهی که خانه از نَش مصارده میشود با او به نقشه جهان نگاه میکند – به نظرت نقشهی ایالات متحده برعکس نباید باشه!؟ - خانوادهی همکلاسی کونور در یکی از همان خانههایی ساکن هستند که قرار است در انتهای فیلم توسط نَش به عنوان نماینده مشاور املاک کاروِر تصرف شود– لنگر بیرون می آید – اجازه دهید سوال مهمی را مطرح کنیم. آیا این اتفاق، یعنی همکلاسی بودن کونور دقیقا با پسری که پدرش درگیر بدهی بانکی است و قرار است خانه اش توسط پدر کونور یعنی نَش مصادره شود یک تصادف است؟ خیر؛ به هیچ عنوان. خانههایی که در محدودهی خانهی نَش قرار دارند – یعنی خانهی همکلاسی پسر نَش - قرار است بصورت غیر قانونی مصادره شوند چرا که یکی از بزرگترین تاجران املاک آمریکا برای آن منطقهی نقشههایی عمرانی دارند. بنابراین این تقابل دور از ذهن نیست و از تصادف بدور است. این در حالیست که اگر فیلمنامه نویس بی تجربه ای – همچون اکثر فیلنامه نویسان ایرانی – نویسنده این اثر بود آنرا به زیبایی (!) تبدیل به تصادف فیلمنامهای میکرد.
نَش برای مصادره این ملک مامور شده و از طرفی متوجه میشود که کاروِر به همراه چندین مسئول دولتی برای خانهی پدر همکلاسی پسرش پرونده سازی کرده اند و این دومین نقطهی عطف داستان است. جایی که نَش دیگر نمیتواند تحمل کند. قاضی حکم به مصادره داده و کاروِر به همراه نش راهی تصرف آخرین خانهی فیلم میشوند. پدر همکلاسی پسر نَش دست به اسلحه شده و اجازه ورود مامورین را نمیدهد. قوس شخصیت نَش کامل شده و وارد میدان میشود. او به دسیسهی شرکت اعتراف کرده و موجب آرام شدن مرد صاحب خانه میشود، و حال Hero بودن او مسجل است.
فیلم 99 خانه ساختار سه پردهای دارد ولی کمی دستکاری شده. این فیلمنامه از ابتدا تا نقطهی عطف اول و از انتها تا نقطهی عطف دوم، فشرده تر از حالت مشابه در ساختار سه پرده ای معمول است که با ریتمی مناسب مابین دو نقطهی عطف، طولانی بودن آن را جبران میکند.
خونه بازی / محمد تیزرو
ستاره (از چهار):
اگر نگاهی مختصر به آثار فیلم سازان با ملیت ایرانی که در خارج کشور فعالیت می کنند بیاندازیم متوجه نوعی سینمای بی هویت در آن ها می شویم و این بی هویتی ناشی از چند وطنی آن هاست. اصلیت ایرانی، متولد اروپا، ساکن امریکا، رامین بحرانی.
همه این موارد نشان از دنیایی می دهد که فیلمساز توانایی ارتباط برقرار کردن با آن ها را ندارد. او عملا جامعه ایرانی، اروپایی و امریکایی را نمی شناسد ولی قطعا از آن ها تغذیه کرده، ماحصل این سبک زندگی فیلمی زوار در رفته به اسم 99 خانه است.
یک اثر هنری تحت هر شرایطی که ساخته شود اصالت های وجودی و اعتقادی خالق اثر را حتی اگر سعی در مخفی کردن آن ها داشته باشد لو می دهد.
99 خانه فیلمی به اصطلاح رئالیسم است اما تعریفی که از رئالیسم ارائه می دهد لنگ می زند، فیلم عملا اعلام می کند که جامعه امریکایی یا فقیر و بی خانمان است یا ثروتمند صاحب 100 خانه، اگر در تعریف نئورئالیسم هم به اثر نگاه کنیم باز عناصر غیر حقیقی و غیر منطقی فیلم در این مکتب را می توان در آن مشاهده کرد.
با دیدن فیلم اولین چیزی که متوجه آن می شوید جهان غیر واقعی و دروغین از جامعه است و احساسی که به مخاطب دست می دهد جهان سوم است، فیلم تمام المان های جهان سوم را دارا می باشد و این ناشی از پرداخت ضعیف و غیر مستقل به معضل مطرح شده است، مردم عملا یا فوق ثروتمند هستند یا ته بدبختی و فقر، ثروتمند ها با شیوه های مختلف و به دلیل هوشمندی و سخت کوشی به ثروت رسیده اند و فقیر ها از بی عرضه گی به بدبختی، پسر جوان بیکار شده توسط مردی که کارش معاملات املاک است از خانه اش بیرون رانده می شود و سپس توسط خود او به کار گرفته می شود و این آشنا ترین کلیشه موجود در فیلم های ایرانیست.
کارکتر ها و ارتباط بینشان در خرده پیرنگ ها به بدترین شیوه ممکن روایت می شوند با موسیقی متن بی معنی که اصلا و ابدا به ماجرا و معضل طرح شده کمکی نمی کند.
فیلم قصد به نمایش گذاشتن فاجعه در دل جامعه امریکایی را دارد ولی خود او با شیوه های در آمد زایی سمپات می شود و آن را نفی نمی کند و تا آخرین لحظه و اعتراف پسر به تقلب، یعنی تا زمانی تقلبی در کار نباشد از هر روش ممکن می توان پول در آورد و مشکلات را هم گردن دولت انداخت اما کدام دولت؟ فیلمی که جرات بیشتر از این جرات جلو رفتن را ندارد.
همه ی این عناصر در کنار هم تبدیل به فیلمی فانتزی در بستر رئالیسم دروغین و تقلبی شده، فیلمی که مشکلات جهان سوم گرفتار در لیبرالیسم را مطرح می کند را در جامعه ی سردمدار سرمایه داری می سازد، جامعه ای که عموما مشکلات به مراتب کمتری را می گذراند ولی بی هویتی مطرح شده در اول مقاله نتیجه اش را در فیلم 99 خانه به ثمر رسانده. فیلمی که برای هیچ کس نیست نه جامعه امریکایی که متوجه عمق بدبختی خود شود و نه جامعه جهان سوم که مصداقی از سبک زندگی و مشکلات جهان اولی ها باشد. تمامی این موارد فیلم را به ورته نابودی کشانده و با شکستی فراموش نشدنی برای فیلمساز در گیشه تبدیل شده.