به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «رشته خیال» - 2017 - پل توماس اندرسن مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
عینیتِ رشته ای به نام خیال / بنیامین آرمان طلب
ستاره (از چهار):
عشق و تعریفش، از ناگفتنی و تفسیرناپذیرترینهای شناخته شده است. نه میتوان معنای روشنی از عشق بیان کرد و نه از عاشق و معشوقش. حال چگونه میتوان به درستی و روشنی با زبان سینما یعنی تصویر بیانش کرد!؟ شاید توهم عشق، تجربهای نسبی و یا همان ذرهای از خیال عشق - رشتهای از آن - کافی باشد. اما همان خیال و توهم هم در وجود هر کسی رخنه نکرده و تجربه نخواهد شد. «سینما عاشقی میخواهد» این جمله ی شناخته شدهای است که به راستی در وجود Paul Thomas Anderson یافت میشود. او با فیلمهایش عاشقی میکند و این تجربه را با مخاطبینش به اشتراک میگذارد. احساسی که او ارائه میدهد، احساس متفاوتی و در ظاهر کلیشه است و بدرد نخور، ولی در باطن استخوان میترکاند. و هیچ بویی از کلیشه و تکرار در آن یافت نمیشود. این تازگی در ایده و روایت را میتوان از تمام پلانهایش با چشم غیر مسلح به وضوح به بیرون کشید و با او حرف زد. Phantom Thread عاشقی «اندرسون» با مخاطبینش است. یک حس بی نظیر از عشقی پاک و خواستنی.
«رشتهی خیال» در مورد مردی خیاط و مسن اما جذاب و دلفریب بین زن هاست. او در کارش خبره و زبر دست است. تمام سفارشهای مهم خیاطی کشور، توسط او و گروهش انجام میشود. حتی سفارش های دربار. او جدی و جدی و بسیار جدی است. انگار کار دیگری جز خیاطی نمیداند و نمیخواهد که بداند. در واقع در شخصیت او «نخواستن» است که حرف اول و آخر را میزند. جنسی از «انکار» که شاید از ناخودآگاه غیرفعال گذشتههای بسیار دور – دوران بچگیاش – نشات گرفته و سرکوب شده است یا به خواست خود، سرکوب کرده است. او نیاز به یک جرقهی سالم و به اندازه دارد که ناخودآگاهش فعال شده و آزادی را تجربه کند. «رینولد» با بازی بینظیر «دنیل د لوئیس» دانسته میل به انکار و لاپوشانی دارد. او میخواهد تمام گذشته و خاطراتش را زیر لباسهایی که میدوزد مخفی میکند. دوخت لباس نوعی پوشش برای اوست. پوششی جهت خفه کردن ناخودآگاه و احساس واقعی رینولد. اما این گذشته چیست؟ مادر.
او عاشق مادرش است. این عشق به او فشار میآورد پس به زیباترین و عجیبترین حالت ممکن یعنی زیر لباسهایش مخفی اش میکند. (اشاره به موهای مادرش که زیر کتش دوخته است) او نمیتواند عاشق زن دیگری شود چرا که عشق به مادر اجازه نمیدهد. اگر مایل به آزمون هم بوده است در کوتاهترین زمان ممکن، آن را پس زده و «زن» و یا سوژه و یا مدل خیاطیاش را با بچگانهترین بهانهها فراری میدهد. سوژههایی که خود برای مدل شدن لباسهایش انتخاب میکند، به مرور احساس نزدیکی با او کرده و مجذوب جذابیت رینولد میشوند ولی او آن ها را پس میزند. شاید یکی ازمهمترین دلایل این پسزدگی و عقب نشینی آنی توسط آنها، احساس شکست، در مواجهه با حملهی تند و تیز رینولد در برخورد احساس و واقعیت باشد، عملی که از سوی «آلما السون» آخرین مدل انتخابی و اولین عاشق حقیقی اش صورت نگرفت. آلما دختری نه زیبا و نه زشت، نه پولدار و نه فقیر از داخل رستوران، توسط رینولد انتخاب شد. او از همان ابتدا و با حدس زدن لیست غذاهای رینولد در رستوران به او ثابت کرد که با آنهایی که در مقابلش پا پس میکشیدند متفاوت است. آلما با روحیه ای بسیار حساس اما مقاوم اعتماد رینولد را جذب و سپس راهکاری عجیب برای گرفتن و دادن احساس عشق به او (Every piece of me) پیدا کرد. آلما با مسموم کردن رینولد قدرت جسمی او را گرفت و برای همیشه او را اسیر خود ساخت. البته در انتهای فیلم در صحنه ای تاثیرگذار و حیاتی ما متوجه میشویم که مرد داستان متوجه این حربه ی آلما شده و حال او با رضایت و دانستن مسموم بودن غذا، تن به این اسارت میدهد. چرا که نیز از فریفتن خود خسته شده و به دنبال آرامش تازه ای است. آرامشی که آلما با مقاومتش به او هدیه داد.