بخدا سینما تریبون نیست!
نوشتهای بر موجودی به نام «خروج» ابراهیم حاتمیکیا
علیمحمد اقبالدار
عمدهی – اینکه میگویم «عمده» منظور اکثریت است – مشکل سینماگران ایرانی عدم شناخت و آشنایی با سینما و زبانش است. سینما مستقیمگویی نمیفهمد، اصل کارش تغییرات از ریشه است؛ یعنی زیرمتن، یعنی زیرلایه یعنی مستقیم نگو! وقتی مستقیم میگویی و اگر کمی هم خواهان ایدوئولوگ بودن باشی، فیلمت میشود یک «تریبون» و سینما تریبون نیست دوست عزیز. آن را پس میزند. حاتمیکیا هر چقدر جلوتر میرود، بیشتر و بیشتر از زبان اصیل سینما دور میشود. در فیلمهای این سالهایش اخیرش حس وجود ندارد. میخواهد بسازد ولی چیز دیگری روی آن افتاده و خفهاش کرده است؛ تریبونش را میگویم. میخواهد تریبون بسازد و نه احساس! البته باید گفت، که موفق هم شده است ولی بداند سینمایی که حس نداشته باشد، نه ماندگار خواهد شد و نه روی کسی تاثیری خواهد داشت؛ این یعنی نقض غرض!
یاداشتی کوتاه درباب فیلم خروج حاتمی کیا
محمد تیزرو
در بلبشوی سیاسی امروز ایران مردم بودن و با مردم بودن هزینه دارد و اعتراض علیه نهاد های قدرت هم جرم است، چه این اعتراض در کوچک ترین مدیوم که حرف باشد و چه آن که در تاثیر گذارترین مدیوم که سینماست باشد. فیلم خروج هم دقیقا در این دسته بندی قرار دارد و این یعنی بوقچی های وابسته به دولت و علیه دولت در چپ و راست صف بسته اند تا فیلمساز را؛ نه فیلم را مورد توهین و تهمت قرار دهند. حتی فیلم بین های حرفه ای هم زمانی که به فیلم های حاتمی کیا میرسند او را می زنند نه فیلم را. اینها همه از بد فیلم دیدن بد کتاب خواندن و بد تحلیل کردن می آید. اما یک سوال مهم! اگر حاتمی کیا فیلمساز وطن پرست بدنه طرفدار انقلاب بد است و بد بودنش سوزش دارد؛ آیا اسپیلبرگ با نجات سرباز رایان و نولان با دانکرک و مندز با 1917 فیلمساز بدنه طرفدار حکومت محسوب نمی شوند؟؟؟ چرا کسی به آن ها به خاطر فیلمهایشان فحش نمی دهد؟ همانگونه که هجمه ها علیه فیلمساز است باید پشت فیلمساز ایستاد تا کمتر شاهد خزئبلاتِ اجتماعیِ انتلکت نمای وابسته باشیم. حتی اگر فیلم ضعیف هم باشد فرسنگ ها از جناح واداده در ایدئولوژی جلوتر است، هم در تکنیک هم در محتوا.
خروج
علی ظهیری
«خروج» قطعا بهترین فیلم حاتمی کیا نیست. اما نسبت به چند اثر متاخر او فیلم بهتری می باشد. شروع فیلم (تقریبا مثل تمام آثار او) دیدنی و جذاب از کار در آمده است و در همان ابتدا پیرمرد تک افتاده و مزرعه پنبه اش را برایمان می سازد. اما فیلم هرچقدر که جلو می رود، ملات قصه گویی فیلمساز در موقعیت های داستانی کم شده و بیشتر به یک بگومگوی ساده پیرمردان در رفتن یا نرفتن به تهران، تقلیل می یابد. این تقلیل رویکرد نیز در مواجه با ماموران امنیتی بسیار بیشتر جلوه می کند و باعث نحیف شدن فیلم می شود. «خروج» فیلم بدی نیست ولی ما از ابراهیم حاتمی کیا به عنوان یک ملودرام ساز کاربلد و قهار که قبلا در چند اثر درخشان آن را اثبات کرده، انتظار بیشتری داریم.
سریال الکنِ برادران محمودی
متنی در خصوص نگاه مهاجرتخیز و عقیمماندهی موجود «مردن در آب مطهر» برادران محمودی
علیمحمد اقبالدار
تطبیق بی چون و چرای «حقیقت» (آن چیزی که در دنیای زنده و برای ما اتفاق میافتد) بر «واقعیت» (چیزی که به فیلم تبدیل میشود یعنی ترکیبی از حقیقت و تخیل و یا همان Fiction) از جمله مهمترین توجیهاتی است که فیلمسازان برای فیلمهایشان به زبان میآورد. به محض آنکه از آنها پرسیده شود که این حجم از بدبختی و سیاه بودن اتفاقات پشت سر هم چگونه ممکن است؛ میگویند: «من خودم اینها را تجربه کرده ام و همهشان واقعی است» (اشاره به مصاحبهی اخیر کارگردان که گفته است: «ممونم که مهاجر بودنم را یادآور شدید. تا کسی مهاجرت را تجربه نکرده باشد نمیتواند مهاجرین را بفهمد»). آنها چه خواسته (عامدانه) و یا ناخواسته (از روی نادانی و عدم شناخت سینما) وجه تخیل؛ یعنی آن بُعدی از سینما که شاخ و بال را میزند و آن را دراماتیزه میکند را از فیلمنامه گرفته و ادعا میکنند که «این خود واقعیت است» (البته در ابتدا بیان شد که این حقیقت است و نه واقعیت؛ آنها حتی تفاوت حقیقت با واقعیت را نمیتوانند درک کنند) در این نقطه است که فیلم به موجودی تبدیل میشود که «تریبون» بهترین تعریف آن خواهد بود. موجود آقای محمودی همه چیز را سیاه میکند (سیاهنما). هیچ نقطهی روشنی در فیلم به عنوان عامل بوجود آورندهی داینامیک دیده نمیشود. این موجود فِلَت خالص است و اصلا شروع نمیشود. همه چیز بد، همه جا بد، همه کس بد. این موجود با بدبختی شروع شده و با بدبختی ادامه پیدا میکند و با بدبختی هم تمام میشود. این یعنی درام؟ وقتی در مقابل نقاط تیره، نقاط روشنی تعریف نشود، چگونه درام (کشمکش) پدید میآید؟ بهتر نیست دوستان بفکر ساخت مستند باشند تا فیلم داستانی!؟
«یک مشت پرت و پلا» به جای «چند مترمکعب عشق»
علی ظهیری
هرچقدر که «چند مترمکعب عشق» برادران محمودی (جمشید محمودی به عنوان فیلمساز) یک فیلم شسته رفته و به اصطلاح عامیانه حال خوب کُن بود اما در اینجا فیلمساز (نوید محمودی) اینقدر از این شاخه به آن شاخه می پرد و اینقدر روی شعارهای فیلمش تمرکز کرده که قصه گویی فراموش شده است. فیلم حتی توانایی ساخت یک رفاقت و دوستی بین دو پسر افغان را ندارد. از همان پلان اول موقعیت ها اینقدر پیش پا افتاده و سطحی هستند که ما را به هیچ کدام از شخصیت ها نزدیک نمی کنند. فیلم نه تنها حمایت از مهاجران افغان، بلکه توهین به آنهاست. کاری به فیلمسازان ندارم ولی چرا بنیاد فارابی باید از فیلمی حمایت کند که از همان ابتدای فیلم، مبنایش توهین به ایرانی ها باشد؟
مردن در آب کثیف
نگاهی به فیلم مردن در آب مطهر
باز هم کارگردان مثل فیلم سابق خود به مشکلات طبقه افغان میپردازد و باز هم هیچ راهکاری نیست و باز هم سیاهی و سیاهی و سیاهی...
تکرار موقعیت های سیاه که دیگر کسی را احساساتی نمیکند. همه ما میدانیم که افغانستانی های عزیزی که داخل ایران زندگی میکنند چه زندگی سختی دارند. اما چرا کارگردان تمامی جنبه های اجتماعی این دوستان را نمیبیند. چرا در مورد تجاوزهایی که توسط آن ها رخ داده فیلمی نمیسازد؟ چرا در مورد دزدی ها و کودک ربایی ها فیلمی نمیسازد؟ چرا فقط جنبه های سیاه زندگی آن ها را در کشور به خورد ما میدهد؟ اصلا چرا مشکلات افغانی های عزیز را در افغانستان، فیلم نمیکند؟ زیرا آن جا جنگ است و نمیتوان فیلم ساخت. بله دقیقا! حال در ایران فیلم میسازی و کشور ما را سیاه نشان میدهی. بله ما اینجور جاها آماده خوردن از خارجی هستیم.
مردن در آب مطهر فیلمی است که جایش در ایران نیست و مخاطب آن ایرانی نیست. نه کسی با آن شخصیت ها سمپات میشود و نه کسی درگیر قصه میشود. در پایان فیلم دختر در آبی کثیف در حالی که لجن صورتش را گرفته مرده است. مردن در آب کثیف، نام بهتری برای این فیلم ضد ایرانی است.