به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «آلویز» - 2016 - توبیاس نول مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
معنای دیگری از انزواجویی به سبک آقای الویز / بنیامین آرمان طلب
ستاره (4 از 4)
بنظر من یکی از مهمترین کارکردهای صحیح یک فیلم، تغییر باورها و تعاریف جاری و روتین زندگی است که عمدتا به اشتباه - و یا اشتباهی - دهان به دهان و نسل به نسل، همچون انرژی در قانون پتانسیل، جابجا میشوند. فیلم «الیوز» یکی از مهمترین تعاریف علم روانشناسی را چنان زیبا به ما میشناساند که پس از اتمام دیدن فیلم، این حس به بیننده دست میدهد که ای کاش منم هم یک منزوی بودم!
داستان فیلم در مورد کاراگاه نسبتا جوان، بسیار کم حرف، گوشه گیر با عادات رفتاری خاص است که به همراه پدر خود، پرونده های مختلفی را به سرانجام رسانیده و حال در شروع فیلم، با مرگ پدر، تنها مونس خود را از دست داده است. آقای آلُیوز همیشه به همراه خود، هندیکمی کوچک دارد که از سوژه های کاریش فیلم گرفته و آنها را آرشیو میکند. پس از مرگ پدر، از فرط تنهایی به این آرشیو روجوع کرده و به نوعی با خاطره ها سر میکند. در شبی که از تنهایی و فشار روانی زیاد به مشروب پناه برده و در اتوبوس تا صبح به خواب میرود، کیف نوارهای آرشیو شده اش به سرقت میرود. پس از مدتی سارق نوارها، با او تماس گرفته و آقای آلُیوز متوجه میشود که سارق دختر همسایهی اوست که چندی پیش وی را در آسانسور دیده و نسبت به درخواستش منوط به قرض گرفتن جاروبرقی بی توجهی کرده است. از این نقطه داستانی، فیلمساز بطور ماهرانه ای فیلم را در دنیای از رئالیتی و فانتزی غوطه ور نگه داشته تا جایی که تا انتها، به سختی میتوان خطی واضح بین آن دو کشید.
آلُیوز نسبت به وِرا (دختر داستان) مقاومت کرده و حتی میل به سخن گفتن ندارد. ولی وِرا با جادویی شگفت انگیز او را رام میکند. وِرا به او یاد می دهد که تمرکز کند و سپس آلیوز را وارد دنیایی خیالی و بلکه حقیقی میکند. دنیایی که ظاهرا به موازات دنیای رئال در حال اتفاق افتادن است. دنیایی که وجدانها بیدار کرده و آنها را بزک شده در جلوی رویت به رقص در می آورد. آلیوز مسخ شده و حال اوست که مایل به تداول رابطه و حتی دیدن وِراست. البته شاید، بیشتر او، متحیر و مسخ شدهی دنیای فانتزی شده است تا وِرا. اما هر چه هست آن دنیا را با وِرا میخواهد و نه بدون آن. آلیوز همچون کودکی نیاز به لالالی مادر جدیدش – وِرا – دارد.
در دنیای فانتزی – و بلکه حقیقی نه واقعی به زعم من – آلیوز درگیر احساسات سرکوب شده ای است که سال هاست آنها را به دوش میکشد. البته به دلیل حفظ درام فیلم در مدیون بلند (زمان محدود یک فیلم استاندارد)، فیلمساز نمیتواند تمامی آن احساسات – عذاب وجدان – را در سالیان، به تصویر بکشاند، بنابراین تنها ما شاهد احساسات سرکوب شده از طرف افرادی هستیم که فیلم آنها را در شروع به ما معرفی کرده است. بعنوان مثال یکی از این احساسات سرکوب شده در لباس وجدان، پیرمردی است که آلیوز از او و دوست دخترش فیلمبرداری کرده و همسر مرد را از این رابطه ی پنهانی مطلع ساخته است. به ظاهر کاراگاه کار خود را به درستی انجام داده و حتی قدمی نیکو در راستای حفظ اخلاقیات در جامعه و خانواده برداشته است. پس چه عذاب وجدانی میتواند پس از این کار وجود داشته باشد؟ چه احساس سرکوب شدهای؟ تحلیل این سرکوب احساسات، در خودِ آلیوز موجود است. او از تنهایی و انزوا لذت میبرد و به آن متعقد است. در جایی از انتهای فیلم، وقتی او و وِرا در اتاقی شیشه ای و رو به تمدن – جامعه ای از روابط انسانی افراطی و بدور از انزوا – نشسته اند، آلیوز این چنین تنهایی یک انسان را توصیف میکند: «اون مهمونیه بیرون از خونست که من دعوت نشدم (اشاره به شهر و روابط انسان ها) ... نمیخوام که دعوت بشم ... ارزششو نداره ... من به اندازه کافی اون نگاه کردم ... هر مهمونی یه وقتی تموم میشه ... و چیزی که باقی میمونه ... آدمای تنهان ... و میرن به مهمونی بعدی و بعدی و هر دفعه تنها تر میشن» بنابراین کار و حرفه ی او مغایر با احساسات درونی خویش است و همین عدم تطابق دروانیات و دنیای واقع، احساساتش را سرکوب و تبدیل به عذاب وجدان میکند. آلیوز با کشف دنیای خیالی و میل به جایگزینی آن با دنیای واقعی، میخواهد طور دیگری ببیند، حتی اگر مطمئن باشد که این، آن چیزی که از پس آن بربیاید نباشد. اما وِرا را نمیتواند پس بزند. او که اواسط فیلم به علت خودکشی در بیمارستان بستری است به محل زندگی آلیوز برگشته و میخواهد او را ببیند. برای اولین بار، از نزدیک! ولی آلیوز، وِرای دیگری در خانه برای خود ساخته است، وِرایی از جنس خیال. او سرگشته است که کدام را انتخاب کند؟ اصلا کدام میتواند آن چیزی باشد که او میخواهد؟ حال مرزهای واقعیت و حقیقت چنان در هم تنیده شده است که ما، بعنوان بیننده و ابژه ای خارجی نیز آن را گم کرده ایم. آلیوز انتخاب میکند. بله او واقعیت را انتخاب کرده است، وِرای واقعی را، ولی ایکاش این چنین نبود.
دنیای خیال / علی ظهیری
ستاره (4 از 4)
فیلم با تصاویری سرد شروع می شود. تصاویری از فضاهای خالی. چند نمای پشت هم. سپس می رسد به نمایی از جسد مردی که بعدا متوجه می شویم پدرِ الویز است. «الویز» (جرج فردریش) در حال فیلمبرداری از پدر مرده اش می باشد. این می تواند چکیده همان چیزی باشد که فیلم قرار است ما را با آن آشنا کند؛ الویز.
او فردی تنهاست و سرگرم کارش است. چه زمانی که در مترو نشسته؛ چه زمانی که در خانه خودش است؛ همه نماهای بسته و تنگ بر این نکته تاکید می کنند. او پدری داشته که از بین رفته. همدم او یک گربه است و یک دوربین. دوربینی که با آن وارد حریم خصوصی سوژه هایش می شود و از آنها فیلم می گیرد. (یاد آور فیلم مکالمه کاپولا که در آنجا کاراگاه خصوصی، شنود صوتی انجام می داد) این دوربین و تصاویر ضبط شده تنها راه احساسی و عاطفی او در برخورد با محیط بیرون است. مشاهده تصاویر معاشقه ای که او از یک زن و مرد ضبط کرده، دیدن مدام ویدیوهای مربوط به پدرش نمودهایی از برون ریزی عاطفی اوست.
فیلم بعد از این چیدمان اولیه، می رسد به صحنه ای که دختر (تیلد ون اوربک) وارد ماجرا می شود و حالا قرار است تعادل شخصیت او را به هم بزند. آنچه که در فیلم کاپولا وجود داشت، ایده شکار شدن بود و فرد شکارچی در انتها شکار می شد. درحالیکه فیلم «الویز» اساسا گونه ای دیگر رفتار می کند. آنچه که صداست و قرار است نمود پیدا کند. قرار است صداهایی که ضبط شده، توسط «الویس» تصویر سازی شود. فیلم «الویز» در مورد اعتباری بودن تصاویر است. تصاویری که هرکدام مان می سازیم. غرق شدن فردی است در دنیای خیال و واقعیت. زنی که مردی را به تخیل کردن می کشاند؛ تخیل در جنگل، طبیعت، عشق. این تخیل به مرور رنگ واقعیت می گیرد که دیگر در اواخر فیلم، جدا کردن این دو دنیا و تمایز دادنشان مشکل می شود.
با این وجود فیلم در نیمه دوم، از ریتم می افتد و چند سکانس بدون هیچ ایده روایی صرفا تکرار می شوند بدون اینکه قصه را جلو ببرند. هم چنین وجود برخی دیالوگ ها در اواخر فیلم (الویس: هرچی که ما تصور می کنیم، پشتش چیزی که باقی میمونه، گوهره) مشکلاتی را در کلیت اثر به وجود می آورند. یعنی آن لحظاتی که قصه پیش می رود، ایده های تصویری و صوتی در جهت خیال و واقعیت درست عمل می کنند ولی آن لحظاتی که دیالوگ «الویز» یا دختر برای تشریح اتفاقات وسط می آید، شعاری می شود و دیگر در مسیر کاراکترها و قصه نیست. در مجموع می توان «الویز» را دید، لذت برد، چند لحظه ای از دنیای پیرامون فرار کرد و به تخیل پناه برد و چه چیزی بهتر از دنیای خیال.