به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «مربع» - 2017 - روبن استلند مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
مهمانی با طعم جنگل / بنیامین آرمان طلب
ستاره (از چهار):
چالش میان هنر و آن چیزی که ما آن را جامعه – به معنای چیزهایی که لمس می شوند – مینامیم، موضوعی بدیع نیست. «هنر» آنقدر حائر اهمیت بوده است که تمامی فیلسوفان بزرگ سر فصلی جدا در کتاب هایشان به آن اختصاص داده اند. این دعوای قدیمی همچون خیر و شر دامن گیر بشریت بوده و در برهه های زمانی متعددی راه گشا! عده ای، فلسفه موجودی هنر را «ایجاد کنش بیرونی در افراد و جامعه» و یا «عامل بوجود آمدن تصفیه در وجود» و عده ای آن را بیش از «هنر به ما هو هنر» نمیدانند. دسته نخست به انتقال پیام و تاثیرگذاری محتوا بر جان مخاطب اعتقاد و دسته دوم تاکیدی بر محتوا نداشته و کارکرد هنر را فی نفسه در خودش میدانند. تا آنجایی که این دو دسته خلط نشوند، مورد احترام، تفکیک پذیر و قابل شناسایی اند. چرا که فارغ از صحیح بودن دیدگاهایشان، مرزبندی شده و خود را با آن خطوط تعریف میکنند. مشکل از جایی پدید می آید که هنر ادعای هنر بودن دارد ولی می خواهد چیزی بگوید و یا چیزی می خواهد بگوید ولی لباسِ صِرفِ هنر بودن را تن میکند. این یعنی اختلاط و این یعنی سرگشتگی! «مربع» به جنگ این سرگشتگی رفته است و چه خوب توانست آن را به زمین بکوبد، بطوریکه شاید بتوان سالیان، از آن به عنوان منبعی شاخص و الهام بخش در مواجه با این امر مدرن یاد کرد.
چهارمین فیلم بلند «روبن اِستلُند» از هر نظر غافلگیر کننده بود. نخست؛ در مقایسه با فیلم موفق قبلی خود «فورس ماژور» (Force Majeure, 2014)، ایجاز – چه در متن و چه در تصویر – را فراموش و قصه گویی معمول را در پیش گرفت. شاید همین دلیل باعث شد که تعداد زیادی از فیلمبینها نتوانند حتی آن را برای یک بار تا انتها تماشا کنند. چرا که آن را با ایدهی به تمام معنا ایجاز شده ی فیلم قبلی فیلمساز مقایسه کرده و در نتیجه «مربع» دو ساعت و نیمی را پس می زنند. ثانیا؛ مربع در جامعه ای متولد شد که انتظار چنین محتوایی از آن نمی رفت و این خود تودهنی محکمی بر تحلیلگرانی است که در مواجعه - خود-دادگی / خود-فروشی – با فستیوال های خارجی، رمز موفقیت فیلم و تاثیرگذاری اش بر هیات داوران را نگاه غالبِ برآمده از کشور مبدا (country of origin) یعنی کشوری که فیلم از آن فرستاده و یا تولیده شده است، می دانند. اما مربع اثبات کرد که در کشوری چون «سوئد» میتوان زیست ولی فیلم سوئدی نساخت، همچون دیالوگ «میکائیل» دستیار «کریستین» که پس از مقاومت رئیسش به بد رفتاری میگوید: «اینقدر سوئدی بازی در نیار».
داستان فیلم در رابطه با مدیر یک موزهی هنرهای مدرن در سوئد است. آثاری که در این موزه در دید همگان قرار میگیرد، غیر معمول و نا متعارف بوده و نظیر ندارد. فیلم در شروع، تمام آن چیزی را که میخواهد در دو ساعت و نیم به ببینده منتقل کند، رو کرده و تکلیف بیننده را با فیلم روشن می سازد. در ابتدا؛ عبارت «YOU HAVE NOTHING» مشاهده میشود: «شما چیزی ندارید». این عبارت حاکی از افتراق مابین حقیقت و واقعیت است. دوما؛ خبرنگار و یا ژورنالیستی به نام «آن» که از آمریکا جهت تهیه گزارش به سوئد آماده است، روبروی «کریستین» مدیر موزه قرار گرفته و از او در خصوص متنی که اخیرا - در خصوص نمایشگاهی که در شرف بازگشایی است - بروی وبسایت موزه قرار گرفته است، سوال میکند. متن را خوانده ولی معنای آن را متوجه نمیشود. «کریستین» پس از مکثی زیاد، که انگار خود در معنای آن مانده است، جواب پیچیده تری میدهد و در انتها «آن» را مجبور به فهمیدن آن میکند. این در صورتی است که میمیک چهرهی «آن» نفهمیدن را فریاد میزند.
نمایشگاهی که در شروع فیلم افتتاح شده و فونداسیون محتوایی و بصری فیلم را شکل میدهد، در رابطه با مربعی است که قرار است در کاخ جشنواره روی زمین کشیده شده و با شعار: «مربع، پناهگاه اعتماد، صداقت و مراقبت است. در داخل حصارش، همهی ما حقوق و تعهدات یکسانی را سهیم هستیم» منتقل کننده مفهومی از انسانیت، امنیت و یا بهتر بگویم «تنها اشارهای» به آنها باشد. در اتفاقی موازی، گوشی و کیف پول «کریستین»، مبدع «مربع» (منظور از مبدع در اینجا کسی است که ایدهی اصلی را بازسازی کرده است)، در موقعیت مکانی (خیابان) که کوچکترین توجهی به نیاز یک انسان – فقیر – نداشته ( که این اصلی ترین پیام فیلم، یعنی شکاف در کلام و عمل و اختلاط در هنر به مثابه ی پیام و هنر به مثابه خودش است) دزدیده میشود و پس از آن، توسط «میکائیل» دستیارش، ردیابی شده و ردش در محلهی فقیر نشین زده می شود. حال با پیشنهاد دستیار، «کریستین» متمدن، با تصمیمی عجیب و غیر اخلاقی، تمامی واحدهای یک برج را با نامهای احمقانه و بچگانه با متنی نظیر: «تو کیف پول و تلفن من را دزدیدی اگر به زودی پسش ندهی با من طرفی!» تهدید می کند. پس از چند روز، سارق کیف و تلفن «کریستین» را در پاکتی پس میدهد. اما از طرفی پسربچهای حدود 10 ساله، که خانواده ی او به دلیل دریافت این نامه، به او شک دزد بودن، برده بودند به دنبال «کریستین» گشته تا از او بخواهد بیگناهی اش را پیش پدر و مادرش ثابت کند. «کریستین» نسبت عذرخواهی حتی در کلام و حتی در خفا از پسر بچه، به شدت مقاومت میکند. حتی این مقاومت تا جایی پیش میرود که پسرک را در جلوی دیدگان دختران خود که هم سن پسربچه هستند، مورد ضرب و شتم قرار داده و موجب مصدومیت شدید وی میشود. البته این مقاومت کردنها در شخصیت او به درستی و با ظرافت نهادینه شده است. او نسبت به ساده ترین مسائل همچون بیان عشق و یا تحویل بی ارزش یک شی و یا بالابردن سطح صدایش در محافل عمومی، خود-داریِ بی معنا و مضحکی از خود نشان می دهد. که این خود داری - حاکی از تاکید وی – چه خواسته و چه ناخواسته – بر امر حفظ فاصله طبقاتی است. او بسیار ثروتمند و شناخته شده است البته در موقعیت هایی از غرور خود کم کرده و انسانیت پدیدار میشود. به عنوان مثال در اواسط فیلم، وقتی برای پرس و جوی بسته به رستوران محل قرار میرود برای فقیری ساندویچ میخرد در صورتی که فیلمساز به سادگی می توانست بر بُعد شخصیتی منفی او پافشاری کند و هر چیزی را که در مواجه او قرار میگیرد و یا او باعث به وجود آمدن آن میشود، سیاه و منفی نشان دهد. عملی که در بین فیلمسازان مشهور (!) ایرانی به وفور یافت شده و با چیدمان سیاهیها، فیلم را تبدیل به موجود و برچسب سیاه نمایی را به درستی به جان میخرنند. «کریستین» در ذات، خواستار حفظ فاصله طبقاتی است اما شک دارد و این شک، او را نجات داده و فیلم را تبدیل به احسنت میکند.
آری «شک» واژهی درستی برای کنشهای ابژکتیو-وار نامتعارف فیلم است. در جای جای «مربع» حضور این «شک» که دیگر شکِ کارکتر نیست، بلکه شک، شکِ فیلمساز به شمار میرود مشاهده میشود. در تمامی صحنه های تاثیرگذار و روتین فیلم، اتفاقی ناخواسته رخ میدهد که روند جاری را منحرف کرده و سوال مهمی را در ذهن مخاطب ایجاد کند. چرا این اتفاق احمقانه در فیلم باید رخ دهد!؟ « (1) حضور یک نوزاد در جلسه ی طرح ریزی تبلیغاتی و گریه هایش که موجود بهم خوردن و یا عدم تمرکز حاضرین جلسه میشود (2) حضور دو دزد با روش عجیب دزدیشان در خیابان اصلی شهر که موجب حیرت همگان میشود (3) توضیحات سرآشپز قبل از پذیرایی در جلسه معرفی نمایشگاه (4) حضور زن فقیر در رستوران (5) مردی مبتلا به سندورم تورت (تیک عصبی) در جلسه پرس و پاسخ کارشناس هنری موزه (6) گفتن کلمهی PUSSY توسط «آن» وقتی که همراه «کریستین» منتظر آزاد شدن دستشویی هستند (7) میمونی در خانه «آن» (8) خندیدن های بی مورد «میکائیل» و همکارش در جلسه تبلیغاتی (9) صداهای آزار دهنده در بکگراند، موقعی که «آن» می خواهد از دهان «کریستین» واژه سکس را بشنود» نمونه هایی از «شکی» هستند که فیلمساز در فیلم با زیرکی و تبحر ایجاد کرده تا بیان کند، بین حقیقت (آن چیزی که به راستی قابل لمس است، یعنی موجود فقرا و طبقه زیرین در جامه) و واقعیت (هنری که قرار است نماینده صداقت و انسانیت در جامعه باشد) فاصلهای از جنس «شکستن دیوار چهارم» وجود دارد. که این دیدگاه در موقعیت شمارهی (5) یعنی مردی که دچار سندرم تورت و یا بی اختیاری کلامی دارد، عیان شده و به اوج خود می رسد. در جایی که همگان از کلام های بی مورد و توهین آمیز و برهم زننده آن مرد کلافه شده اند، مجری جهت همراهی با آن مرد و شرکت دادن وی در بحث، از او می پرسد که «آیا از نمایشگاه پایین دیدن کرده است؟» و مرد در یکی از تیک های عصبی خود پاسخ میدهد: «آشغال!» و این یعنی تمام «مربع».
البته این فاصله گذاری عامدانه توسط فیلمساز تنها در این مدل از کنش های عارضی نمایان نمیشود. بعنوان مثال در یکی از بازدید های روزانه ی مردم، در حالیکه روی دیوار، تابلوی بزرگی جهت ورود به نمایشگاه را نشان میدهد، مردم احمقانه مسیر دیگری را انتخاب کرده و کارمند موزه مسیر صحیح را به آنها نشان می دهد و یا پس از سخنرانی «کریستین» در باب افتاحیه نمایشگاه، هیچکس به صحبت های آشپز گوش نداده و بی تفاوت به سمت سالن غذاخوری حرکت میکنند. مربع فیلمِ نشان دادن بی تفاوتی ها و شک در آنهاست حتی اگر در سوئد باشد. مربع فریاد اهمیت قائل شدنِ احمقانهی بی ارزشی هاست. هنگامی که هیچکس منظور و مفهوم کپه های شنِ ظاهر هنریِ نمایشگاه (!) را نفهمیده ولی به ازای تخریب ناخواسته یکی از آن کپه ها توسط کارگر نمایشگاه، بیمه می تواند پاسخگوی تخریب آن باشد! از این پوچتر و از این احمقانه تر کجا میتوان یافت؟ من به شما میگویم، در همین گالری های هنرهای تجسمی و نقاشی و عکاسی شمال شهرمان! فیلم «مربع» در سوئد ساخته شده است ولی چیزی که می خواهد بگوید اصلا دور از ما نیست!
مربع ظاهر کنندهی بی تفاوتیها و ذات حقیقی و کثیف بشر امروزی است. در سکانس معروف فیلم، یعنی مهمانی با طعم جنگل، بزرگانِ فهم و شعور هنری (!) شهر، جمع شده اند تا با Performance از جانب موزه اوقات خوبی را تجربه کنند. بلندگو اعلام میکند که «اینجا جنگل است. هر حرکت اضافه موجب شکار شما خواهد شد». اما هیچکس باور نمیکند و حتی شروع به خندیدن و مسخره کردن، میکند. اما وعده محقق شده و شکارچی شکار میکند، حال همگی در سکوتی مرگبار خفته اند. این شکارچی غیر قابل کنترل است. انسانی که توسط مدرنسیم (موزه) حیوان شده و حال توسط خودش غیر قابل کنترل است. این دقیقا حال و روز انسان های امروزی است که لباس مدرن را بر تن کرده ولی درونشان حیوانی است و از طرفی نسبت به پذیرش انسانیت و شعورِ عقب افتاده شان، مقاومت میکنند.
و اما در پایان؛ موزه تصمیم میگیرد تا جهت معرفی نمایشگاه جدید خود – مربع – تبلیغی، ویدیویی بسازد. گروهی استخدام شده تا اینکار را انجام دهند. اما چنان، محتوایی (!) که در موزه قرار است به نمایش در بیاید غیر قابل فهم برای تبلیغ سازان است که موجب میشود آنها روش غیر معقولی را برگزینند. مربع نماد انسانیت و امنیت بصورت مکانی خشن و منزجر کننده معرفی میشود. ویدیو وایرال شده و تیغ پیکان منتقدین به سمت موزه پرتاب میشود. موزه نمیتواند این فشار را تاب بیاور و در اقدامی پیشدستانه و با هماهنگی «کریستین» موجبات استعفای او را فراهم میکنند. پس استعفا، «کریستین» به خود آمده و از چنگال اختلاط رهایی می یابد. تصمیم میگیرد که پسر بچه را پیدا کرده و از او و خانواده اش عذرخواهی کند. حال او به همراه دو شاهدی (دخترانش) که پسرک مقابلشان خورد شده بود، در پله های مربع شکلِ لابرینتی (Labyrinth) محل سکونت پسرک، که تنها تفاوتش با پله های ساختمان «کریستین»، در ابعاد و مساحتش است (و شاید این اشاره ای به یکسان بودن ذات بشریت داشته باشد)، به دنبال دفع عذاب وجدان خویش است. اما چه دیر! آنها از آن برج فقیرنشین نقل مکان کرده و به تعبیری واقعیت همانجا، حقیقت همانجا.