به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «تور» 2016 کیم کی دوک مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
فیلمی برای یک ملت / محمد تیزرو
ستاره ( از چهار):
زمانی که می شنویم فیلمی در مورد کره شمالی ساخته شده ناخود آگاه ذهنمان به سمت فیلم هایی از کشورهایی می رود که خود را بهشت انسانیت و کره شمالی را جهنمی زمینی می نامند در قسمت دوم ماجرا بحثی نیست اما مشکل اساسی آن فیلم ها زدودن چهره کثیفشان و دست های آلوده شان است و به نوعی قصد فریب مخاطب را در ناکامی ایدئولوژی خودشان دارند و تلطیف اوضاع نابسامانشان.
فیلم «تور» مستثنی از این قاعده می باشد مردی ماهی گیر ساکن کره شمالی که بر اثر اتفاقی ناخواسته وارد مرز کره جنوبی می شود از کشور کمونیستی با محدودیت های هولناک وارد جهانی با قوانین کاپیتالیسم می شود و حال مرد داستان وارد تقابلی سخت میان د و نوع نظام سیاسی می شود
نکته جالب توجه فیلم دقیقا همین است که فیلم ساز جهانی بی نقص و خوش آب و رنگ از دنیایش ارائه نمی دهد و کره جنوبی را هم زیر بار نقد هایش قرار می دهد از سرویس اطلاعات کره که تمایل به کمک کردن مردم کره شمالی دارد در حالی مردم خودشان مشکل دارند و تمایل بیش از حد آن ها که کره شمالی ها جاسوس اند و همینطور حاکمیتی که با قوانینش باعث بوجود آمدن روسپی و مردانی خشن شده. نقاط قوت فیلم دقیقا همین نگاه درست به کره جنوبی است نه صرفا تقابل دو کره.
مرد به دلیل شرایط سخت خودش و خانواده اش از پذیرفته شدن در جامعه جدید سرباز می زنند همان جامعه ای که مدام دنبال مدرک برای جاسوس جا زدن مرد می باشد شاید بتوام گفت نقطه عطف فیلم برخورد مرد با روسپی است که تاثیر عمیقی بر شخصیت او می گذارد و حتی این تردید را در دل او می اندازد که او اصلا و ابدا عاشق همسرش نیست که در انتهای فیلم همین گونه رقم می خورد.
زمانی که مرد به کشورش بر میگردد هم زیر کتک قرار می گیرد و دقیقا جایییت که متوجه می شود که هر دو کشور سروته یک کرباسن فقط با روکش هایی متفاوت هر دو به سخت می گیرند به او تهمت جاسوسی می زننند و تحقیرش می کنند و از او در برنامه های تلوزیونی سو استفاده می کنند.
این فیلم بیشتر از هر چیزی فیلمی برای مردم کره است شمالی و جنوبی برای فهم و برای درست کردن اوضاع و نگاهی درست و غیر مغرضانه بر خلاف فیلم های آبکی هالیوودی که جهانی جهنمی را بیرون از مرز های خود ترسیم می کنند.
در دام ایدئولوژی / امین محمدی
ستاره ( از چهار):
زمانی به ماهیگیری میرفتم و هر ماهی را پس از شکار با قلاب دوباره رها میکردم. مدت ها بعد فردی که ماهیگیر حرفه ای بود گفت: وقتی ماهی را شکار میکنی و رها میسازی آن ماهی پس از مدتی از زخم قلاب خواهد مرد. فیلم تور روایت ماهیگیری است که مثل ماهی که دنبال غذا است شکار و دوباره رها میشود و در انتها میمیرد. مرد داستان از کره شمالی در مرزی ترین منطقه دریایی کشور اش در حال ماهیگیری است. اما با بدشانسی تور در موتور قایقش گیر میکند و او را از مرز به کره جنوبی میبرد و این شروع یک فیلم سیاسی بدون سیاه نمایی یا شعار است. کره جنوبی مرد قصه را دستگیر کرده و تحت بازجویی قرار میدهد و بازجوی فیلم شکنجه های سختی علیه او اعمال میکند. در این میان پلیسی که مراقب او است جوانی مهربان است که اعتقاد دارد این ماهیگیر ساده لوح جاسوس نیست و در همه جای فیلم از او دفاع میکند. دولت کره جنوبی که میخواهد در حق مرد لطف کند به او پیشنهاد شهروندی میدهد اما مرد ماهیگیر چیزی جز برگشت به کشور و خانواده اش نمیخواهد. و وقتی او را به شهر میبرند چشمانش را میبندد تا چیزی نبیند اما به ناچار وقتی زمین میخورد چشمانش باز میشود و جهانی جدید را رویت میکند. جهانی که با وجود ساختمان و آسمان خراش های بزرگ و فروانی غذا و در اصطلاح نعمت، پر از فقر است. زمانی که او زن فاحشه ای را ملاقات میکند که کمی دلبسته او میشود با سادگی سوال بزرگی را از پلیس جوان میپرسد، که چرا وقتی این همه پول و غذا هست مردم باید اینگونه زندگی کنند؟ وقتی که او هیچ جوره راضی به زندگی در کره جنوبی نمیشود، پس از تحمل شکنجه های سخت توسط دولت کره جنوبی به کشور خود بازمیگردد. در ساحل برای او مراسم کوچکی میگیرند و حال در کشور خودش مستقیم او را به محل بازجویی جدید میبرند و دوباره شکنجه و تکرار مصیبت. در انتها وقتی که او میخواهد برای ماهیگیری به دریا برود میفهمد که برای او ممنوعیتی متحمل شده اند اما او که به آخر خط رسیده به دریا میبرود و با شلیک تیری از دنیا میرود. فیلم تور به خوبی زندگی مردمانی که اسیر دو ایدوئولوژی متفاوت شده اند را نشان میدهد و با طعنه به دو دولت فیلمی از جنس انسانیت به مخاطب هدیه میکند. رنج و اندوهی که به مرد داستان وارد میشود از ملموس ترین دردهایی است که در یک فیلم میشود تجربه کرد. آدمی که مثل یک توپ بین دو کشور پاس کاری و در نهایت از زندگی اوت میشود.
دام در دام / بنیامین آرمان طلب
ستاره ( از چهار):
ساخت فیلم های ایدیولوژیک بسیار پر ریسک است. چرا که فیلمساز بر پُلی (Theme) قدم میگذارد که دره سمت راستش، شعارزدگی و تحمیل خواست فیلمساز برآمده از نگاه سیاسی-اجتماعی اوست و در سمت دیگر، دره ای جهنمی از سیاه نمایی و عدم فهم و شناخت لازم او نسبت اصول پیرنگ و تصادف های بی منطق و پشت سر هم. کمتر فیلمسازی میتواند به سلامت از این پل عبور کرده و پیامش را به مخاطب برساند.
در آثار کارگردان معروف کره ای، کیم کی دوک، دو فیلم «بهار تابستان پاییز زمستان» و «دام» فاصله ای نسبتا زیاد با عمده ی آثار دیگر وی دارند. دغدغه ی این فیلمساز شرقی، دغدغه ای تمام عیار، اجتماعی است و این دغدغه به جز این دو فیلم در تمامی فیلم های او به روشنی قابل استنباط است. اما در Net برای اولین بار دغدغه های اجتماعی وی رنگی بیشتر، سیاسی به خود گرفته و چه خوب که این رنگ به سیاهی میل نکرده است.
داستان فیلم در مورد ماهیگیری است ساده، اهل کره شمالی، که در مرز بین شمال و جنوب دو کشور زندگی میکند. انسانی که چون ماشین، گذران زندگی میکند، صید، همبستری، پدر بودن و ظاهرا عاشق رهبر (رهبر کره شمابی) بودن. روزی برای صید به رودخانه میرود، موتور قایقش بین تور ماهیگیرش گیر کرده و امواج قایق را به سمت مرز کره جنوبی میکشاند. او تمام تلاشش را برای عدم ورود به کره ی جنوبی انجام میدهد ولی موفق نمیشود. در این بین حتی خودی ها هم به وی رحم نکرده و دو سرباز مرز کره شمالی، بنابر دستور قصد شلیک و کشتن! وی را نیز داشتند که نتوانستند این کار را انجام دهند. فیلم در واقع از لحظه ی دستگیری او توسط ماموران اطلاعاتی کره جنوبی آغاز میشود. آنها پس از بازجویی های طاقت فرسا متوجه میشوند که ادعای وی حقیقت داشته و وی واقعا یک ماهگیر ساده است. میخواهند او را به کشورش برگردانند ولی بخاطر انسانیت (!)، قصد دارند که او را متوجه اشتباهات عقیدتی و دگم بودن مردم شمالی کنند. به او پیشنهاد پناهندگی با تمامی امکانات لازم از جمله حقوق و مستمری میدهند ولی وی تنها از خانواده و دلتنگی اش میگوید و قاطعانه این پیشنهاد وسوسه انگیر را رد میکند. که این خود اشاره ای – نه نماد – به پافشاری بر دگماتیسمی دارد که حکومت بر او عارض کرده است و نه خواست و دلتنگی به ماهو دلتنگ، چرا که در ابتدای فیلم آن سردی در بطن کارکترها (ماهیگیر، همسر و فرزند) ذره ای از عشق و خانواده به مخاطب نمیگوید. مامورین کره جنوبی به هر نحوی مایل به اصلاح وی هستند بنابراین پس از پافشاری و مقاومت وی، تصمیم عجیبی میگیرند. آنها ماهیگیر را در مرکز کشور، سئول و در یکی از پر تردد ترین خیابان های شهر رها کرده تا وی با محیط باز و فریبته شده ی فرهنگ غرب آشنا شود، بلکه به خودش بیاید و بگوید : «آه چه بهشتی!» اما نه تنها این اتفاق نیفتاده بلکه او با مسایلی روبرو میشود که نشان میدهد فرهنگ غرب نیز کارا نبوده و جز فسخ و فجور آن طرف ورق چیزی نیست. ماهیگیر با زنی روسپی طرف میشود و سوال عجیبی ذهن او را درگیر میکند: «شما که سرشار از این امکانات و آزادی هستید چرا باید چنین زن هایی داشته باشید؟» که این سوال خود قابل تعمیم به کلیت فیلم و تحلیل وضع دو کشور و بلکه تفسیر نگاه های ایدئولوژیکی طرف های راست و چپ در تمامی کشورهاست. عده ای که این طرف با افتاده اند و عده ای آن ور!
ماهیگیر به کشورش باز گردانده میشود و حال، باز هم خودی ها او را تحت و فشار و بازجویی قرار داده تا بلکه از وفاداری وی مطمئن شوند و در اینجا ماهیگیر و بلکه ما، به عنوان مخاطب، آخرین ضربه را می پذیریم؛ که آری! ایدئولوژی این چنین است، بی رحم و کثیف! و اینوری و آنوری ندارد! خودی یا ناخودی! کیم کی دوک، هوشمندانه دو کشور را «هم زمان» و تقریبا به یک اندازه – البته نقد سیاست های شمال بیش از جنوب است - نقد و از سیاست های دگماتیستیشان انتقاد و کسانی را که در بین این دو نگاه، گیر میکنند، قربانی معرفی کرده و بدون آنکه لحظه ای پیرنگ را منحرف و یا با پشت سر هم قرار دادن اتفاقات ناخوشایند سیاسی و اجتماعی – که براحتی میتوانست مانند فیلم سازان ایرانی پیروی نگاه اجتماعی، این چنین رفتار کند – قصه را به آرامی و با کمترین کارگردانی و تحمیل بصری تصویری پیش میبرد و چه شریفانه این چنین میکند.
همه چیز برای شعار / علی ظهیری
ستاره ( از پنج):
«تور» در مقایسه با فیلم های قبلی کیم کی دوک (ملقب به فیلمساز عصر نوین کره جنوبی) به مراتب فیلم ضعیف تری است. ویژگی فیلم های او عمدتا کم دیالوگ بودن، نشان دادن خشونت و سکس به طور عریان می باشد که این خشونت ها گاها به خشونتی خودآزارانه و نیز دگرآزارانه می رسند.
اما آن چیزی که در گذشته و در فیلم های موفق او مانند «جزیره» (The Isle, 2000)، «بهار، تابستان، پاییز، زمستان... و بهار» (The Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring, 2003) و «خانه خالی / چوب گلف» (3-Iron, 2004) مشهود بود این است که آن فیلم ها با داشتن همان عناصر ذکر شده، در هر صورت سر و شکل سینمایی داشته و فرم روایی منحصر به خود را ارائه می کردند. اما او هرچه به جلو آمد از آن قصه های سر و شکل دار برآمده از ناخودآگاهش به قصه هایی سرهم بندی شده، شعاری و سطحی رسید. می توان تمجید بیش از اندازه او و جوایز جشنواره ها را یکی از عوامل این نکته دانست.
او در فیلمی مانند «موئبیس» (moebius, 2013) که از آثار متاخر اوست همانقدر داستان ظاهری و پیش پا افتاده ای را پیش می برد و فقط خودآزاری را به عنوان تنها عنصر جذابیت فیلم بدون هیچ رابطه عِلی جلو می برد که در «تور» به نوعی دیگر به آن ادامه می دهد.
«تور» فاقد هرگونه پیچیدگی در فیلمنامه و کارگردانی است. البته این عدم پیچیدگی و سادگی به معنای سهل و ممتنع بودن نیست. منظور این است که همه چیز در سطح می گذرد. سکانس افتتاحیه فیلم را به یاد بیاوردید. مرد ماهیگیر از خواب بلند می شود. به جای دوربین توجه کنید که بعد از بلند شدن مرد، از سوژه عقب می افتد و با یک حرکت به راست، قاب را اصلاح می کند.
این جا ماندن از سوژه و بی دقتی های دیگر در اجرا، در قسمت های مختلف فیلم قابل مشاهده است. اما مشکل اصلی فیلم جدا از این نکته، ترسیم پیشرفت قصه و شخصیت هاست. شخصیت ماهیگیر فیلم که قصه حول محور او شکل می گیرد، پرداختی به شدت ضعیف دارد. در ابتدای قصه، باوجود اینکه همسرش از نزدیکی با او به دلیل بیدار شدن فرزندشان اجتناب می کند اما او بدون توجه به این امر، خودخواهانه کارش را انجام می دهد. این فرد کیست و چه شخصیتی دارد؟ دو پیش فرض را در نظر می گیریم.
پیش فرض شماره یک: او خانواده خود را دوست دارد. اگر این چنین است چرا هیچ رابطه درست عاطفی در نیمه اول فیلم، نشانمان داده نمی شود و فقط ناله های مرد را زمانی که گیر افتاد می بینیم؟
پیش فرض شماره دو: او فردی است که زایده حکومت دیکتاتوری است و روزانه کارهای روتین و ماشینی انجام می دهد و این نزدیکی با همسرش در راستای همین است. اگر او اینقدر از نظر احساسی و رفتاری زیست محیطی در جامعه خود این گونه شده، پس شدت میزان احساسات برای کمک به دیگری در کشور رقیب از کجا آمده است؟
در واقع این میزان پرداخت به شخصیت اول فیلم که قرار است نابود شدن او را در سیستم ایدئولوژیک (کشور خودی و غیر خودی) ببینیم، به شدت مضحک از آب در آمده است.
اما این عدم پیچیدگی و عمق فقط مختص شخصیت پردازی نیست. در طراحی قصه نیز این ضعف وجود دارد. به عبور او از مرز توجه کنید که با آن دکوپاژ، چقدر در دنیای فیلم غیرمتقاعد کننده شده است. او که زایده کشوری با آن مقررات خاص است و به دلیل همان تاثیر پذیری ذاتی، حاضر به ورود به کره جنوبی نیست. (دیالوگ او به سرباز: عمرا اونجا برم) یعنی با آن میزان تعصب نهادینه شده، قاعدتا باید به این موضوع حساسیت داشته باشد که در خود فیلم چندین بار به آن اشاره می شود، با این وجود چرا باید با قایقش اینقدر به مرز نزدیک شود؟ مرزی که به راحتی قابل تشخیص است. آیا او نباید به دلیل همان خصیصه ذاتی بیشتر مراقب این موضوع می شد؟
بله درست است او ماهیگیر و درگیر کار خود است ولی آیا نمی شود 20 متر قبل از رسیدن به مرز (باز تاکید می کنم، توجه به حساسیت خود نسبت به کشور رقیب که در فیلم می بینیم) متوجه خطر عبور از مرز شود؟
چرا! قطعا او می تواند و می داند. ولی اگر این اتفاق بیفتد با پیام فیلمساز چه کنیم؟ او می خواهد با هر ترفندی شده ماهیگیر را عبور دهد تا بعد پیامش را به سر و کله ما بکوید. تقریبا بیشتر سکانس های فیلم همین مشکلات را دارد و ما را از یک اثر یکپارچه و منسجم دور می کند. دیالوگ هایی که عموما شعاری می شوند. به یاد بیاورید صحنه دیالوگ مرد ماهیگیر با مامور مراقبت از خود که چقدر دیدگاه فیلمساز به فقر و سرمایه داری دست دوم است. شخصیت هایی که انگیزه هایشان مشخص نیست. مامور مراقبت از او از همان ابتدا بدون هیچ منطق شخصیتی به بی گناه بودن مرد ماهیگیر پافشاری می کند. چه تفاوتی بین او و بقیه ماموران امنیتی است؟ چرا او نباید شک کند؟
در مجموع می توان گفت این موارد مهم نیست، مهم آن چیزی است که فیلمساز قرار است بگوید. مهم همان پیام فیلمساز است که قرار است در سکانس نهایی به ما داده شود. مرد ماهیگیر به خانه اش آمده، سیستم ایدئولوژی او را نابود کرده و گویا آن آدم سابق (کدام آدم؟) نیست ولی فیلمساز همان فیلمساز است. او کماکان در پلان های نهایی در حال اصلاح کردن قاب می باشد.