به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «انگل» - 2019 - بونگ جون هو مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
انگل زیر خاک - انگل روی خاک / بنیامین آرمان طلب
ستاره (از چهار):
پس از درخشش فیلم آقای «هو» در فستیوال جهانی و مهم (!) کَن و همچنین در بین عوام و خواص سینمایی جامعه، بخصوص آنهایی که مدعی و سینه چاک همیشگیِ حقوق طبقهی فرودست و حق طلبیشان در هنر هستند – البته برداشت بخصوص این افراد، برداشتی اشتباه، براساس استنباط دوگانهای است که خود-آگاهانه توسط کارگردان اثر به فیلم تحمیل شده و معنای حقیقی را با زرنگی در لایه ای دیگر مخفی نگه داشته است- استایل میان-ژانری و یا مولتی-ژانری در تحلیلهای منتقدین قوت گرفت. البته لازم به ذکر است که «پاراسایت»، مبدع این اصطلاح نبوده ، بلکه بدلیل معطوف بودن نگاه سینمای جهان (میگویم جهان، چرا که «سینما»یی در ایران وجود ندارد) به ژانر و دسته ی مقابل آن، یعنی Art، این گونه مقفول مانده است.
اگر «ژانر» را اشتراک موضوعی فیلم هایی بنامیم که در گذشته ساخته شده و بیننده با تشخیص آن «ژانر» و مولفه هایش، تکلیفش را با فیلم و نوع منطق آن روشن میسازد، در مولتی-ژانر این تاکید وجود نداشته و فیلمساز از همان ابتدا با وام گرفتن از ژانر های شناخته شدهی مرسوم همچون ترس، ملودرام، اکشن، معمایی و ... و تزریق و پیوندشان با قصه اصلی خود، بیان میکند که «بیننده ی من، منتظر یک ژانر نباش». این مدل از فیلمسازی، کار بسیار پیچیده تر از ساخت فیلم در ژانری بخصوص است، چرا که در گونه ی مرسوم، فیلمساز تنها با تسلط در ژانر، توان قصه گویی خود را محک میزد ولی در «مولتی-ژانر»، فیلمساز باید به تمامی ژانرهایی که قصد استفاده از آن را دارد مسلط باشد که داشتن این توانایی، کار را بسیار حساس کرده و ممکن است شاهد فاجعه ای در این زمینه باشیم. که فیلم «پاراسایت» نمونهی بسیار موفقی در این گونه ی ظاهرا جدید سینماست.
داستان در خصوص دعوای همیشگی «طبقهی فرودست یا پرولتاریا» با «طبقهی فرادست یا بورژوا» است. خانواده ای که چون حشرات موذی در زیرزمینی زندگی کرده (طبقه فرودست) و قصد تصرف دژ دشمن (فرادست) را دارند. دژی که آن را حق خود دانسته و افراد داخلش را دشمنان سرسخت. دژ به راحتی تصرف میشود، اما براساس نگاه فیلمساز، که بر علیه فرودستان است، این پیروزی نباید زیاد دوام داشته باشد. بنابراین دشمن جدیدی ظاهر میشود. دشمنی در لباس خودی که تسخیرکنندگان جدید دژ را خودی نمیداند. جنگی در بین شان پدید می آید که موجب برملا شدن هویت همگی و نیز بهم خوردن پیروزیشان میشود. حال دوباره «بورژوا» به جایگاه اصلی خود باز میگردد و فرودست، فرودست مانده و شاید بیشتر فرو رفته باشد که با مرگ خواهر خانواده و مفقود شدن پدر خانواده تعبیر اشتباهی نیز نمی تواند باشد.
اجازه بدهید به داستان بازگشته و کمی روشن تر سخن بگوییم. در شروع قصه، خانواده ای فقیر در محله ای فقیر نشین به تصویر کشیده میشوند که با ورود سنگی بزرگ به خانهشان به عنوان هدیه ای ارزشمند و نماد شانس و خوش اقبالی، قدم هایی بسوی حق طلبی برمیدارند. پسر خانواده با جا زدن خود به عنوان معلم خصوصی، موجب مورد خواهرش به عنوان روانکاو دروغین و خواهرش باعث و بانی اخراج رانندهی خانواده و ورود پدرش به عنوان راننده و در نهایت، مادر خانواده با دسیسه های شوهرش بعنوان کارگر و آشپزِ خانه استخدام میشوند. دژ تسخیر شد. تمام و کمال، و حال خانواده به مناسب این موفقیت جشنی میگیرد و همگی از آرزوهای محالشان (آرزوهای محال و همیشگی طبقهی پرولتاریا) که در شرف محقق شدن است، میگویند، که در همین حین، با ورود کارگر و آشپز قبلی به خانه، داستان رنگ تازه ای به خود میگیرد. همسر آن آشپز اخراجی، سال ها در زیرزمین خانه به دلیل ترس از طلبکاران مخفیانه زندگی میکند و حال نیاز به کمک دارد اما از طرفی آن دو متوجه میشوند که با دسیسه ی همین خانواده، اخراج شده و حال جنگ داخلی بین شان شکل میگیرد. خانواده بورژوا سفرشان را نیمه کاره گذاشته و در حال بازگشت به خانه هستند. درگیری بالا گرفته و خانوادهی داستان آقای «هو» موفق میشوند با خشونتی بسیار زیاد، آن دو زن و مرد را در زیرزمین (مفهوم طبقهی زیرین با موتیف هایی چون: زیرزمین، زیر میز، مترو، انبارپایینی و ... جای خود را به درستی در فیلم پیدا کرده است ) حبث کنند. فردای آن روز و در جشن تولد پسر خانواده ی بورژوا، همسر زن آشپز اخراجی با ورود به جشن و حمله به دختر خانواده تسخیر کننده دژ، او را کشته و از طرفی خود توسط پدر خانواده ی فرودست کشته میشود. در نهایت با فرار پدر خانواده به زیرزمین، داستان به پایان رسیده و آرزوی بدست آوردن خانه و خروج پدر، در ذهن پسر خانواده پرولتاریا به تخیلی پر معنا بدل میشود.
کارگردان فیلم با زیرکی تمام دوربین را همراه خانواده ی پرولتاریا میکند و از این طریق حس همذات پنداری و همدلی برانگیزی بیننده را به سوی آنها منحرف میکند ولی در اساس، فیلمساز با آنها نیست بلکه در اندیشهی تثبیت جایگاه طبقه ی بورژواست. چرا که «سنگ» در انتهای فیلم به رودخانه یعنی محل اصلی خود و به جایی که به آن تعلق دارد باز میگیرد – هر چند که کارگردان با تبحر بسیار زیاد این پلان را بسیار کوتاه استفاده کرده است - و این یعنی آنکه «بهتر است هر کسی سر جای خودش باشد – پرولتاریا، پرولتاریا باشد و بورژوا بورژوا» چرا که در انتها، غلبه بر بورژوا جز تخیل و تصوری در ذهن پرولتاریا (پسر خانواده) بیش نیست و این یعنی آنکه «رسیدن و شکست آن طبقهی متمول نیز تخیلی بیش نیست» چرا که حتی در تخیل و تصور پسر پرولتاریای پاراسایت، رسیدن و تسخیر دژ بورژوا بسیار صلح آمیز و از راه تحصیل علم و شرافت و همرنگی با آنهاست و این یعنی آنکه «پرولتاریا قوانین بورژوا را پذیرفته و براساس آن قدم برمیدارد»
نقد به نگاه فیلمساز و یا نکوهش ستایش و تثبیت بورژوا نیست. هر فیلمساز میتواند حرف و ایدئولوژی خود را نشان دهد، چه من منتقد موافق آن باشم و چه نباشم. اما باید این کار را بدرستی و با سینما انجام دهد که «بونگ جون هو» به درستی و با ظرافت های زیادی آن را بالفعل کرده است. نقد به نگاه سطحی و ساده انگارانه ی افرادی است که توان کشف و دیکد کردن موتیف ها و کدهای مخفی فیلم را نداشته و بر نادانی خود پافشاری دارند.
بالا و پایین / علی ظهیری
ستاره (از چهار):
«انگل»، «بونگ جون هو» فیلمساز خوش قریحه ای که پیش از این فیلم های مفرحی مانند «خاطرات یک قتل»، «مادر» و «اوکجا» را ساخته، فیلمی غافلگیر کننده در سال 2019 بود. فیلم همانند آثار قبلی این فیلمساز به شکاف طبقاتی بین غنی و فقیر می پردازد.
فیلم داستان خانواده 4 نفری را روایت می کند که با هر دوز و کلکی که شده وارد خانواده ای پولدار می شود و اساس قصه قرار است با کلاهبرداری و تلکه کردن این خانواده فقیر از آن خانواده غنی پیش رود. این ایده مرکزی و تقابل بین این دو طبقه (بالا نشین و پایین نشین) در بافت اثر رسوخ کرده و در تمامی صحنه ها حاکم است. برای مثال این خانواده در خانه ای کوچک زندگی می کنند. خانه ای که در زیرزمین یک محله فقر نشین قرار دارد. جایی که فقط تلفن در دستشوییش آنتن می دهد. یا در میزانسن هوشمندانه فیلمساز در سکانس های مواجه آن دو گروه نیز وجود دارد. در جاییکه پسر در مورد خواهرش با زن پولدار در حال صحبت است. نماهایی که از پسر گرفته شده از بالا به پایین و زن از پایین به بالا است. زمانیکه در آن خانه می روند باز ان زیرزمین نصیبشان می شود.
شخصیت های فیلم نیز در راستای قصه و حال و هوای فیلم به صورت کاریکاتوری و همراه با اغراق زیاد پرداخت شده اند. آن چهار نفر در هنگام قرارگرفتن در موقعیت داستانی، بسیار باهوش و آن خانواده طبقه مرفه به صورت اغراق شده با درجه هوشی پایین هستند که این تناقض و اغراق از عناصر جذاب و درست در همان راستای قصه مورد نظر است.
انگل تا یکساعت ابتدایی ما را با همین موقعیت های مشنگ دو طبقه جلو می برد تا میرسد به جایی که فیلم ایدهه روایی خود را تغییر می دهد.
خانواده ثروتمند به مسافرت رفته. حالا خانه دست گدایان افتاده و آنها جشن و سرور را انداخته اند. خانه را به گند می کشند. این همان ایده ای است که بارها در تاریخ سینما تکرار شده که ویردیانا (لوئیس بونوئل،1967) نمونه موفق آن است. از آثار شاخص ایرانی نیز می توان به بانو (داریوش مهرجویی،1377) اشاره کرد.
از این سکانس به بعد حالا ما شاهد دعوای دو گروه فقیر هستیم که برای تصاحب منافعشان به جان یکدیگر می افتند. ایده زیرزمین که در ابتدای داستان مطرح شده بود، بار دیگر به صورت یک موتیف تکرار می شود. و جایگاه افراد فقیر که در آن شاه صحنه دویدن از زیرزمین به سمت بالا و زمین خوردن و جدال دو خانواده فقیر برای خروج از زیرزمین اتفاق می افتد نیز به خوبی شکل گرفته است. این صحنه و صحنه های بعدی دیگر با همین ایده مرکزی به هیچ عنوان تثبیت جایگاه بورژوا و طبقه پایین نیست. بلکه صرفا نمایش موقعیتی است که باعث و بانی آن، همان طبقه بورژاست. آن طبقه و همان فرهنگ بورژا به شکل گیری تشنج آن دو خانواده فقیر انجامیده است.
اما مشکلی که در «انگل» وجود دارد این است که گاهی فیلمساز به شیرفهم کردن مخاطب می پردازد. صحنه آب گرفتگی خانه آنها و خوابیدن آنها در خیابان کنار هم و آن جملات شعارگونه پدر از همان معدود موارد گفته شده است.
سرانجام در سکانس های درگیری انتهایی بین خانواده و کشت و کاری که اتفاق می افتد، فیلمساز موقعیتی را که در طول فیلم شکل داده، به نتیجه می رساند. او شکاف بین این دوطبقه و فرهنگ بورژایی را باعث به وجود آمدن این اتفاقات تلخ می داند و این فرهنگ بورژوا است که محکوم می شود.
نبوغ / امین محمدی
ستاره (از چهار):
چه مخاطب خاص سینما باشید و چه عام،نابغه کره ای شما را سوپرایز خواهد کرد. بونگ جون هو و آخرین اثر اون به نام انگل بدون شک شاهکار سینمایی امسال است. انگل با تلفیق چند ژانر سینمایی و سوئیچ کردن بین آن ها اجازه حدس زدن در مورد روند داستان را به شما نمیدهد و درست زمانی که فکر میکنید حدسی زده اید، رکب میخورید. دست مایه اصلی فیلم طبقه اجتماعی است و ترازویی که یک طرف سنگین آن بورژوا و طرف دیگر آن پلورتالیا است. اما چه میشود وقتی دو کفه ترازو با هم عوض بشوند؟
فیلم با صحنه خانواده کیم شروع میشود که در حال پیدا کردن نقطه اتصالی برای وای فای هستند و پدر خانواده آن ها را در این عمل راهنمایی میکند. در همین حین مادر خانواده در حال تا زدن جعبه های پیتزا است و مخاطب با همین صحنه ورودی فیلم که با یک میزانسن هوشمندانه شکل گرفته فقر را به خوبی حس میکند. در ادامه یکی از دوستان پسر خانواده از او میخواهد که به عنوان معلم خصوصی فرزند یک خانواده پولدار به جای دیگری سفر کند. پس از ورود پسر به خانه ثروتمندان حال نام فیلم که انگل است معنا میگرد و خانواده فقیر شروع به تکثیر در خانه ثروتمندان میکنند. خانواده فقیر با حقه بازی یکی پس از دیگری به خانه ثروتمندان نفوذ میکنند و هر کدام جایگاهی را که قبلا مال دیگران بود، نصیب خود میکنند. پسر به عنوان معلم، دختر به عنوان معلم هنر، مادر به عنوان خدمتکار و پدر به عنوان راننده. نقطه باشکوه فیلم صحنه ای است که خانواده پولدار فیلم به سفر رفته اند و خانواده فقیر حال خانه را در اختیار دارند و همه جا را بهم ریخته اند و دو جایگاه تغییر یافته. اما طولی نمیکشد که خانواده پولدار با تماسی قصد برگشتن دارند و آن ها مجبور میشوند در حالتی تحقیر آمیز و تحت فشار همه چیز را به حالت اول دربیاورند. فیلم انگل با شخصیت پردازی های فوق العاده و قصه ای جذاب شما را مجاب به چند بار دیدن خود میکند. بونگ جون هو در فیلمسازی شباهت خاصی به تارانتینو دارد هرچند بین آن ها تفاوت های زیادی است اما در یک چیز به شدت مشترک اند؛ هر دو آن ها نابغه اند.