به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «جادوگر» - 2015 - رابرت ایگرز مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
فیلیپ سیاه، دوست یا دشمن / محمد تیزرو
ستاره (از چهار):
ژانر ترسناک در تاریخ نزدیک به صد ساله خود فراز و نشیب های بسیاری داشته است. از اولین اثر درخشان نوسفراتو که وام دار سینما اکسپرسیونیست بود که حتی توجه طرفداران سر سخت سینما را هم به خود جلب کرد تا فیلم های اسلشر بی خاصیتی که حتی دم دستی ترین مخاطبان ژانر ترستاک را از حجم بی خردی و تصنعی بودن خود بیزار کرد این ژانر در این مدت دارای نقاط عطف بسیاری بوده بچه رزماری، شاینینگ و حتی فیلم های ژاپنی که دریچه ای جدید به سوی مخاطبان باز کردند و اما حال باید خوشحال بود که در یکی از ان دوره های رو به اوج این ژانر هستیم که چند سالی با چند فیلم کم بودجه شروع شده و بر خلاف سینمای بی سروته هارور اکشن این سری از فیلم ها شمرده و قدم به قدم پی رفته و یک ترس روانشناسانه را ایجاد می کند که بیشتر از اینکه مخاطب را از موجودات عجیب و ماوراءالطبیعه بترساند دست روی موضوعات فلسفی و بنیادین می گذارد.
فیلم ساحره از این دست فیلم هاست که اصلا و ابدا قصد ترساندن مخاطب را با جنگولک بازی ندارد بلکه هدف بیان داستانی هولناک با قواعد سینمای کلاسیک است.
با قاب های دقیق ثابت مینیمال که در هر صحنه توجه مخاطب را به آنچه که قصد دارد بگوید جلب می کند. کات ها حساب شده اند و داستان را با قدرت جلو می برند و اتمسفری که ساخته شده سرد و بسیار بی تحرک است و همه این موارد در خدمت فیلم، جهت گفتن داستان بوده است.
داستان فیلم حول محور خانواده ای به ظاهر مذهبی اما در حد تحجر میچرخد که از انگلستان در خلال دوره رنسانس خود را به ارض جدید در قاره ای دیگر رسانده اما آنها حتی به دلیل باور های قرون وسطایی خویش از جامعه روستایی ارض جدید تبعید می شوند اما عمیقا باور دارند که آنچه که می اندیشند حقیقت محض است و این اندیشه اشتباه تا آخر فیلم گریبان گیر این خانواده است.
نماها همه حساب شده دقیق و بدون ایجاد هیچ گونه حواس پرتی سریعا مخاطب را وارد داستان می کند آنها به جنگل های اطراف پناه برده حال آنها توسط ساحره ساکن در جنگل مارک می شود و اتفاقات شوم بلافاصله شروع می شود در لحظه که توماسین نوزاد کوچک را گم می کند حال همه فشار ها سرزنش ها متوجه او می شود ولی نکته منفی آنجاییست که ما عکس العمل منطقی از این خانواده در برخورد با ماجرا ناپدید شدن کودک نمیبینیم. پدر خشک مقدس مدام اصرار دارد که بگویید گرگ بچه را ربوده و یا حتی این خداوند بوده که او را گرفته است. رفته رفته اوضاع به وخامت می رسد آن ها حتی در تهیه غذا هم مشکل دارند. کم کم آن روی شخصیت دروغین پدر مشخص می شود که او اصلا در ته دل خویش ایمان به خدا مردد است زمانی که مجبور می شود در جواب مادر خانه برای فروختن ظرف سکوت کند و یا حتی در جواب اینکه با پسرش به کجا رفته اند، شخصیت حقیقی او لو می رود.
آنها یک تصمیم مهم میگیرند تا توماسین را به خدمت خانواده ای بگمارند تا شاید مرهمی بر وضعیت بدشان باشد اما کیلیب نمیتواند بپذیرد و راهی جنگل می شود با اصرار توماسین او هم همراهش می شود اما دست بر غذا جادوگر کمین کرده و نقشه را پیش می برد. آن دو توسط خرگوش تسخیر شده جدا می افتند کیلیب توسط جادوگر قرمز پوش اغوا شده و با او همبستر می شود و روح خود را در اختیار ساحره قرار می دهد.
کیلیب لخت و تسخیر شده به خانه باز میگردد اما هیچ کس نمی تواند او را نجات دهد اتفاق بسیار جالبی که می افتد تف کردن سیب گاز زده ای است.
در رابطه با این دو برداشت می توان کرد:
یک: کیلب به دروغ به مادرش در رابطه با سفر پدرش به جنگل در باره باغ سیب گفته بود حال با تف کردن آن به بیرون وجود باغ سیب را تایید می کند اما نه از جانب خداوند بلکه از جانب لوسیفر
دو: لوسیفر با ابزار ساحره این پیام را می رساند که ای آدم آن سیب دانشی که خورده تو را به کثافت و لجن رسانده تو را به قرون وسطا رسانده حال ان را تف کن و میوه مرا بچین و میل کن
سر آخر او با حالتی تمسخر امیز به ستایش مسیح می پردازد و سپس می میرد.
اما نکته بسیار مهمی که وجود دارد حضور بز سیاه رنگی به فیلیپ است بچه ها مدام شعر هولناکی در وصف این بز میخوانند و اورا پادشاه زمین و اسمان می نامند در حقیقت آن ها نخستین تسخیر شده ها در دستان اند و اما مشکل اساسی در بی توجهی این خانواده مذهبی به شریک قرار دادن یک بز در برابر خداوند است که اصلا قابل دفاع نیست یک باگ بسیار بد و اذیت کننده.
اوضاع برای توماسین مدام بدتر می شود دوقلو ها علیه او می شوند که او ساحره است توماسین هم علیه انها می شود که انها با فیلیپ سیاه صحبت می کنند.
پدر هر سه آن ها را در طویله کنار بزی سفید و فیلیپ سیاه زندانی می کند.
نکته ای مهم دیگر بر میگردد به زمانی که ویلیام توانایی تصمیم گیری ندارد و در همچین زمانی مدام هیزم ها را خورد می کند تا شاید مرهمی بر ناتوانی او در تصمیم گیری باشد.
حال یکی از مهم ترین پلان ها، پدر از خواب پا شده طویله را تخریب شده میبیند دو قلو ها غیب شده اند بز سفید تکه پاره شده و فقط توماسین است که آنجا بی هوش افتاده.
ویلیام به طرز عجیبی به شمایل مسیح در نقاشی های دوره رنسانس شباهت داره و ناگهان فیلیپ سیاه پدر را از پای در میاورد صحنه ای هولناک و احتملا ترسناک ترین صحنه و پدر زیر هیزم هایی که خورد کرده دفن می شود.
مادر هم شب قبل زمانی که ساحره به خانه آنها می اید از کوچک و بزرگ همه را سحر می کند و مادر فریب میخورد که انگار به نوزاد خود شیر می دهد اما واقعیت چیز دیگریست کلاغی سیاه به پستان هایش نوک می زند ، مادر با مواجه شدن با این وضعیت و از دست دادن تمام اعضا توماسین را مقصر دانسته و او را مسئول همه اتفاقات ناگوار می داند با هم درگیر می شند و توماسین مجبور به کشتن مادرش می شود.
حال همه چیز به نفع فیلیپ سیاه، لوسیفر پیش می رود.
بزی که در تمام تاریخ شیطان گرایی حضور پر رنگی دارد ارباب همه انسان های گنه کار و ارواح خبیث، بافومت.
توماسین دیگر کسی را برای توسل جستن ندارد درخواست سخن گفتن با فیلیپ سیاه را می کند و او همان وعده هایی را می دهد که یک شیطان می دهد زندگی ای لذت بخش.
اما نکته حائز اهمیت در لباس لوسیفر است در نمایی فلو یک پای سم دار برداشته می شود سپس یک کفش چرخ دار از یک کابوی و حتی زمانی که چهره ای از لوسیفر را میبینیم او به شدت شبیه یک کابوی است و این یکی از مهمترین پلان هاست در حالی که در آن برهه از تاریخ عملا چیزی به نام کابوی و امریکایی که میشناسیم وجود ندارد اما او لوسیفر کسی است که در ارض جدید حکمرانی می کند آینده را تعین می کند قانون را او می نویسد و اولین کشور را بر پایه آموزهای خود دایر می کند و این کشور نه رنسانس را می پذیرد که همه چیز را نفی می کند و نه حتی خانواده ای با اعتقادات قرون وسطایی اما کودکان تضمین کننده شکوه اینده این سرزمین اند.
در حقیقت این فیلم نه به نفع فیلم ساز است و نه به نفع مخاطب این فیلم عمیقا برای لوسیفر است این فیلم مانند چندین فیلم دیگر برای اوست برای ستایش او و برنده اصلی فیلم لوسیفر است.
مکاشفه ی خود خوانده / بنیامین آرمانطلب
ستاره (از چهار):
گاهی وقت ها نیازی به نوشتن در خصوص فیلمی نیست. گاهی وقت ها فیلم درست کار میکند و برای آن درست کار کردن، نوشته ای لازم نیست. حال احساس میکنم این فیلم از این دست هست. تو نمیدانی چه چیزی بنویسی؟ خوب یا بد؟ نقد یا تحلیل؟ تند یا آرام؟ تشویق کننده یا تخریب کننده؟ اما به الزام ناچارم به نوشتن.
فیلم روی مرز باریک ژانر و هنری بودن پیش میرود. مرزی که فیلمسازان معاصر سعی می کنند آن را تجربه کنند. تو دقیق نمیدانی که فیلم ترسناک میبینی یا یک فیلم مستقل - از جنبه ایجاز و کم گوییُ و بینش لانگ – مطمئن نیستی که فیلم فانتزی میبینی یا یک فیلم اجتماعی (همچون Parasite)، نمیدانی فیلم جنایی-پلیسی میبینی یا فیلمی فلسفی و عاشقانه (همجون اثر قبلی کارگردان Parasite). اما از یک چیزی بسیار مطمئنی و آن کار کردن درست فیلم در توست. این یعنی موفقیت یک فیلم. چون هم مخاطب خاص (وجه مستقل بودن فیلم) را مجذوب خواهد کرد و هم عوام (وجه ژانری فیلم) را.
فیلم «ساحره» با شروعی قاطع ما را با کلیت آشنا میکند. خانواده ای که پدرسالار است. کسی جز او حق اظهار نظر ندارد. اوست سخنگر و خطکش خانواده، اوست عامل سختی و اوست علت معلول ها. ساختار و قوانین نوین نرم شده ی کلیسای اتوپیای جدید جهان – آمریکا – عقاید سفت و سخت خانواده ی اروپایی را برنمیتابد و جلوی آن می ایستد چرا که شهر نشینی و ساختارمندی مغایر با روحیه تفتیش عقاید و دگماتیسم است و جایی جز جنگل نمیتواند آن را پذیرا باشد. قانون جنگل! یعنی همین! یک جهان بی نظم و با نظم. جایی مناسب خانواده ی داستان فیلم. جایی مناسب پدر داستان فیلم. کسی که در ظاهر بسیار معتقد و اهل احکام است ولی در باطن اینچنین نیست.
در موطن جدید، کوچکترین عضو خانواده توسط جادوگری اهریمنی دزدیده می شود و کسی جز فرزند ارشد خانواده که نسبت به سایرین منطقی تر به مسائل نگاه کرده و کسی که در مقابل انتقادات اهل شهر نسبت به پدر خود، گوش شنواتر و شکاکانه تری داشته (اشاره به لحظه ای که تمام خانواده از دادگاه و یا کلیسا خارج شده و او علاقه ای به خروج ندارد) مقصر نیست. از طرفی همگی که مدعی مذهب بوده اند تغییر میکند. پدر دروغگو میشود، مادر پوست انداخته و از باطنی خبر میدهد که سالهاست به شوهر (در واقع به اعتقادات) بی اعتماد و بی اعتقاد شده است، برادری که در عین دغدغه های بهشتی خود، نگاه های اروتیکی به خواهر خود دارد و دوقولوهایی که با شیطان (بز) هم پیمان شده اند. فیلم در سطح ظاهری خود، جنگل و خانواده را طلسم شده ی جادوگر میداند، اما اینچنین نیست آنها در خود طلسم شده و راه شیطان را در خود پیدا کرده اند. حتی اگر شیطان به عین دیده شود. خانواده متلاشی شده و دختر به قتل مادرش راضی می شود چرا که از همه چی خسته است. انگار ناخواسته به توهمات و تهمتهای دیگران ایمان آورده که «او جادوگر و شیطان است.» شیطان ظاهر شده و به وعده ی اصیل «چشیدن کره» را میدهد و چقدر عجیب! دختر لخت میشود و این کلید ورود به جمع شیطان می شود. اون به هسته آتشین جنگل می پیوندند و کره را در صعود احساس میکند.
همه ی ما شیطان هستیم / امین محمدی
ستاره (از چهار):
فیلم ساحره ساخته رابرت ایگرز با استفاده از ژانر به مفاهیم عمیق انسانی اشاره میکند و کمی از فضای تجاری ژانر ترسناک فاصله میگیرد. در سالهای اخیر فیلم های ترسناک اسیر فضای فرم بودند و هرگز سعی در رساندن مفهوم مسائل ریشه ای نبودند و کار آن ها صرفا یک چیز بود، ترساندن.
فیلم ساحره داستان زوجی است که به دلیل گناهی نامعلوم از شهر خود طرد میشوند. در ادامه فرزند کوچک این خانواده هفت نفری ربوده میشود و تنها کسی که از نزدیک شاهد این اتفاق بود، دختر بزرگ خانواده (تاماسین) است. از همین جا تنش در خانواده شروع میشود و ما گاهی فکر میکنیم به جای یک فیلم ترسناک شاهد یک درام خانوادگی هستیم. در تمام فیلم درگیری های روانی است و همین مسئله باعث ترسناک شدن فیلم شده. درگیری تاماسین با خواهر و بردار کوچک تر از خودش که با بزی به نام فیلیپس صحبت میکنند و تاماسین برای اذیت کردن آن ها خود را ساحره لقب میدهد. درگیری پدر و مادر خانواده که هر دو گناهی کرده اند. فرزند کوچک خانواده گم شده و پدر در کشاورزی موفق نیست و تمام زندگی در حال فروپاشی است. مرد و زن میخواهند تاماسین را به عنوان خدمتکار به شهر بفرستند و شبانه تاماسین و بردارش کالب شاهد این گفت و گو هستند. در تاریکی کالب تصمیم میگیرد برای کمک به خواهرش شبانه راهی جنگل شود و غذا پیدا کند. تاماسین دلسوز که فیلم حول محور شخصیت او میچرخد با بردارش همراه میشود. در جنگل کالب گم میشود و ساحره که در نقش دختری زیبا رو درامده با بوسیدن کالب او را طلسم میکند. در ادامه کالب برمیگردد و خانواده سریع شروع به درمان او میکنند. او در بستر حرف های عجیبی میزند و از عشقش به عیسی میگوید و پس از بالا اوردن سیبی میمیرد. در ادامه فرزندان کوچک خانواده تاماسین را ساحره میخوانند و تاماسین میگوید که آن دو با بز صحبت میکنند و همه ما میدانیم بز نماد شیطان است. پدر پس از یک مشاجره سنگین با همسرش از او میخواهد به گناهی که کرده اعتراف کند تا از طلسم رها شوند اما او اعتراف نمیکند. پدر پس از این درگیری و همینطور مشاجره فرزندان عصبی میشود و هر سه فرزند را در طویله حبس میکند. شب ساحره در نقش دو فرزند از دست رفته بر کاترین ظاهر میشود و در نقش کلاغی سینه او را مجروح میکند و دو قلوهای کوچک را از طویله میدزد. صبح پدر در حیاط جلوی چشم تاماسین با حمله بز کشته میشود و در ادامه مادر که فکر میکند کار تاماسین است به او حمله میکند. تاماسین در دفاع از خود مادر را میکشد. تاماسین ناامید از بز میخواهد که با او حرف بزند و بز با صدایی مردانه از او میخواهد که برای لذت بردن از دنیا با او همراه شود. اسم تاماسین را وارد کتاب میخواند. در ادامه تاماسین برهنه راهی جنگل شده و به زنان ساحره که مشغول اتش بازی هستند ملحق میشود.
فیلم ساحره نگاهی به جان آدم میاندازد که نکند آدم های دور و بر ما شیطان هستند. نکند ما هر روز شیاطین یا ساحره هایی را ملاقات میکنیم در قالب انسان مثل دوست، خانواده، عشقمان یا حتی حیوان خانگی. ترسی عمیق بر جانمان جا میگذارد که نکند ما هر چقدر معتقد گناهانی کرده باشیم و ذات انسان این است که گناه کند و هیچ انسانی بی گناه نیست،و نکند ما هر چه قدر معتقد، باز هم اسیر شیطان شویم. و سوالی عمیق در ذهنمان که نکند ما خودمان تسخیر شیطان شده باشیم.