سینمای ایران بدلیل سنگینی کفه ی تجاری خود باعث نابودی بسیاری از فیلمسازانی شده است که سعی کرده اند بر استقلال محتوایی و خلاقیت های ذهنی و انتزاعی پافشاری داشته باشند. بهرام توکلی را به جرات میتوان جز این فیلمسازان دانست. فیلمسازی که با درک درست مبانی فلسفه و ترکیب آن با مدیوم تصویر، سینمایی متفاوت خلق کرده است. هر چند که شاید در نبود نمونه های مشابه محتوایی، درخشش فیلم های توکلی چشم ها را بیشتر می ربود.
سینمای توکلی را به طور کلی میتوان به سه دوره تقسیم نمود: سینمای خاص محتوایی از «پا برهنه تا بهشت» تا «بیگانه»، سینمای بدنه ی توکلی از «من دیه گو مارادونا هستم» تا «تنگه ابوقریب» و سینمای تکامل یافته توکلی با خلق «غلامرضا تختی». تحلیل سینمای توکلی را باید از تحصیلات وی آغاز نمود. توکلی دوره لیسانس خود را با پایاننامه ای با عنوان «اگزیستانسیالیسم در آثار آلبر کامو» – دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا (1378) به پایان رساند. این عنوان پایاننامه، نشان دهنده قسمت عمده ای از کانتکس ذهنی توکلی است. دوره اول سینمای توکلی یعنی، سینمای خاصِ محتوایی توکلی، نشات گرفته خالص و بی بروبرگرد از کانتکس اوست. اگزیستانسیالیسم مکتبی است که از اواخر قرن نوزدهم میلادی و در ابتدای قرن بیستم در جهان ظهور گردیده است. مکتبی که شاید بتوان عصاره ی مدرن دیدگاه های فلسفه ی کلاسیک دانست. این دیدگاه با نوعی نگاه «هیج انگارانه» (که گهگاه و به اشتباه به «نیستگرایانه» ختم میشود) همراه شده و در ادبیات مدرن به کرات مورد استفاده نویسندگان بزرگ معاصر واقع شده که در این میان میتوان به: آلبر کامو، سیمون وی، سیمون دو بووار، ژان پل سارتر، فئودور داستایفسکی و از نمونه های ایرانی مشهور میتوان به صادق هدایت اشاره کرد. یکی از مهمترین شاخص های این نگاه تقدم وجود بر ماهیت و سپردن اختیار تامه به انسان است. این خواستِ صیرورت در انسان، او را به نوعی انزوا و الیناسیون و تنهایی کشانده تا بتواند در این تنهایی به خود واقعی رسیده و آن را کشف کند. حال با این نگاه فلسفی میتواند دید بهتری به آثار دوره اول و دوره سوم بهرام توکلی داشت. فیلم های «پا برهنه در بهشت» ، «پرسه در مه»، «آسمان زرد کم عمق» بترتیب با نقش آفرینیهای «هومن سیدی»، «شهاب حسینی» و «ترانه علیدوستی» دقیقا منطبق بر انسان آرمانیای هستند که نگاه اگزیستانیسیتی به دنبال شکل دادن آنهاست. شخصیت هایی که بسیار گزیده و کم حرف میزنند، افرادی که تصمیم در حال را بجای آینده نگری می گزینند و کسانی که به تعبیر نویسنده ژاپنی هاروکی موراکامی، وقتی پای در طوفان میگذارند دیگر آن کسی نیستند که بوده اند. این سینمای خاص که با نوعی درخواست شجاعانه کارگردان در جهت تشویق مخاطب به اندیشیدن و غرق شدن در تکست منطبق بر کانتکس محتوایی اوست شاید در ایران عجولانه، فانتزی و غیر قابل پذیرش باشد. چراکه سینمای بدنه ظرفیت لازم در خصوص هضم ریتم های کُند، تزریق نگاه های فلسفی و سوق بیینده به لایه های برهم انباشته و تنیده شده ی لابرینتی محتوایی را نداشته و به احتمال بسیار زیاد فیلم را با شکست مواجه خواهد کرد. که شاید مهمترین عامل ورود توکلی به دوره دوم سینمایی اش، غیر از این نباشد. دوره ای که او سعی کرده است از کانتکس ذهنی خود بصورت موقت فاصله گرفته و رو به سینمایی نزدیک به بدنه با نگاه طنزآلودِ شبیه روشنفکری کند. که همین امیر فیلم ناموفق و پر هزینه «من دیه گو مارادونا هستم» را پدید آورد. فیلمی که او در ابتدا تصور میکرد راه نجاتی برای او خواهد بود. (ارجاع به نقل قول کارگردان در جلسه مطبوعاتی در خصوص آینده کاریاش: «توکلی در ادامه افزود: از این به بعد از من بیشتر انتظار فیلم طنز داشته باشید. 17 بهمن 1393» پس از شکست مفتضحانه فیلم در گیشه بسیاری از کارشناسان و حتی علاقمندان وی، به اتمام دنیای حرفه ای توکلی اذعان داشته و برگشت او را غیرممکن دانستند اما توکلی با پوست اندازی جدید و با کارگردانی فیلم دور از ذهن «تنگه ابوقریب» در ژانری دور از سینمای توکلی توجهات عام و حتی قسمت عمده ای از خواص را به خود معطوف ساخت. در این میان قطعا علاقمندان و بینندگان خاص او، میدانستند که چه فاصله عجیب، مضحک و زیادی بین دنیای ذهنی او با این فیلم اکشن، جنگی و خالی از هر نو محتوای عمیق وجود دارد. فیلم «تنگه ابوقریب» جایزه ها را درو کرد و فروش موفقی در گیشه داشته است و این جان دوباره ای به توکلی داد تا با نگاهی جا افتاده تر، کانتکس ذهنی خود را اصلاح و با انطباقی واقع گرایانه، به فیلمنامه ای عمیق تر مانند گذشته برسد. «غلامرضا تختی» انتخابی هوشمندانه توسط بهرام توکلی بود. او با این انتخاب توانست چندین هدف را با یک تیر نشانه برود. در ابتدا با انتخاب موضوعی ملی توانست جذب سرمایه کرده و خیالش را از تولید و برگشت مالی این فیلم سنگین راحت کند، از طرفی دیگر با شناخت کاملی که از عقبه ی ذهنی مردم درخصوص جایگاه رفیع «تختی» داشته است، مطمئن در کسب رضایت عامه قدم برداشت، که بودن فیلم در لیست «آرای مردمی فیلم فجر 97» دلیل براین ادعاست و در انتها و با کاوش دقیق در شخصیت کارکتر اول فیلم یعنی «غلامرضا تختی» در کنار انتخاب پایان فیلمنامه یعنی «خودکشی»، از بین شایعات مرگ «غلامرضا تختی»، به دنیای ذهنی خود که همانا تنهایی کارکترها و انزجارشان از دنیای اطراف است برگشته و اندیشهی اگزیستانسیالیستی خود را بازتولید کرده است. البته شاید به نوعی بتوان فیلم آخر بهرام توکلی را «زندگی خود او دانست» در داستان فیلم تختی، ببینده با کارکتری مواجه است که مردم او را پرستیده و در انتها همان مردم او را از عرش به فرش رسانیده اند، شاید بتوان این روایت را، تطبیق ناهمگونی با دنیای سینمایی بهرام توکلی در سالیان نه چندان دور و سینمای دوره اول سینمایی وی و عدم استقبال از فیلم های وی دانست با این تفاوت که چون «تختی» به انزوا نرفت و با رویکردی قوی، اثر قابل فهم تر تولید نمود.