به گزارش «درگاه فیلم ایران» و به نقل از «کرگدن» فیلم سینمایی «جزیره ذرت» - 2014 - جورج اواشویلی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. / گروه نقد فیلم «کرگدن» را در اینستاگرام دنبال کنید (کلیک کنید)
جزیره ای از آرامش / بنیامین آرمان طلب
ستاره (از چهار):
ارتباط برقرار کردن– نمیگویم تحلیل کردن، نمیگویم یا نقد نکردن، چرا که در مقدمهی همهی آنها، «ارتباط» باید پدید بیاید - با هر فیلمی، مانند توانایی ورود به عمارتی است که باید از درِ آن گذشت و آن در، قطعا کلید مخصوص به خود را میخواهد. هر چقدر آن عمارت عجیب و غریب تر باشد، مانند «جزیره ذرت»، کلید آن نیز ناشناخته تر و نا آشناتر خواهد بود و در مقابل هر چقدر آن عمارت، نظیر داشته باشد، چون خانههای آپارتمانی شهرها - فیلم های بدنه سینمای داخلی و یا فیلمهای رایح هالیوودی – کلیدها شبیه تر و آشنا تر هستند. حال تبحر تحلیل گر در آن است که با کشف مقتضیات خاص آن عمارت، کلید را پیدا و وارد آن شود، در غیر این صورت، کلیدهایی را امتحان خواهد کرد که نه تنها نسبتی با در نداشته، بلکه احتمالا ساختار داخلی قفل را نیز دچار خرابی میکند. البته قطعا برای چنین عمارت بزرگ و ناشناختهای خرابی در اهمیتی ندارد، اما در مقابل، ضربه مهیب تر، بر کسی عارض میشود که پشت در مانده و ناچار است ابهت داخل عمارت را از بیرون بنگرد و بد به حال او!
در تاریخ سینمایی جهان، کمتر فیلمهایی به چشم می خورد که کارگردان آن شهامت خلق فیلمی بلند، از ایدهای کم مایه – اما درست – در آن مدیوم را داشته باشد. چرا که در بین تمام عوام و اکثریت خواص، از چشم ها خواهد افتاد. اما کسانی که در این راه قدم برداشتهاند، تاریخ و زمان به دادشان رسیده و ماندگار شده اند. در این متن جائز نیست از بزرگان مغفول مانده در عصر خویش یاد کنیم که با جستجویی کوچک آنها را خواهید یافت.
«جزیره ذرت» محصول 2014 مجارستان، فیلمی ایده محور است. فیلم شاعرانه، که به دور از ادا اطوارهای تکنیکی – که گاها و به غلط فرم نامیده میشوند – و به دور از زیاده گویی و بازی های انتلکتیِ اروپایی، روایتگر زندگی است. زندگیای ساده که آنقدر زنده است که شهرنشینان نمی توانند آن را بدرستی درک کنند. داستانی غریب که موجب فرافکنی کسل بودن فیلم از جانب مخاطبین خواهد شد. اما آیا فیلم کسل کننده است و یا ما از ذات و حقیقت زندگی به معنای حقیقیاش دور شدهایم و طاقتمان طاق شده است؟ قصهی فیلم در مورد، کشاورزی است که با آگاهی از سر به بیرون آمدن جزیرهای حاصلخیز از آب، ظاهرا سالیانه، به مدت محدود، به آن جزیره رفته و چند ماهی درگیر کاشت و برداشت محصول میشود. این بار نوهی خود را که دختری تازه به بلوغ رسیده است به همراه خود دارد. دختری که قرار است در این مدت، به دور از زندگی شهرنشینی، زندگی حقیقی را در طبیعت تجربه کند. دختری که مانند پدربزرگتش کم حرف و مگوست اما این سکوت از متانتی که طبیعت به پدربزرگتش آموخته حاصل نمیشود، بلکه از حجم و یا هجمهی اتفاقاتی است که در شهر بر او گذشته است. این دو تفاوت بسیاری با هم دارند، اما در ظاهر یکی است. دختر در این طبیعت بکر آزاد میشود، بازیگوشی میکند و شاید معنای عاشقی و دوست داشتن را پیدا میکند.
جزیره در این فیلم خود کارکتر است، کارکتری ویژه. ناحیهای که جزیره از آن سر در آورده است، محل مناقشهی قدیمی روسیه و گرجستان است. منطقهای، ظاهرا مرزی، واقع در غرب قفقاز و کرانه شرقی دریای سیاه. پیرمرد به همراه نوهی خود با قایقی چوبی وارد جزیره شده و شروع به بنا کردن کلبهای چوبی و محقر میکند. پس از ساخت کلبه، کاشت محصول یعنی ذرت آغاز میشود. در این بین سربازان گرجی و آبخازی به جزیره وارد شده و طرز برخوردشان حاکی از آن است که منطقه حساس و جز تعامل راه دیگری برای زیست نیست. شاید واقع شدن جزیرهای، آن هم با این خاک ارزشمند و حاصلخیز، در این منطقه، جز اشارهای به قربانی شدن افرادی نباشد که در سیاستها و ائدیولوژیهای حاکم، له شدهاند و سرزمین موعدشان باید از نو پدید بیاید و خود سقف بالای سرشان را از نو بسازند! سرزمینی که هر کسی توان ورود به آن را ندارد. این خود شاید استعارهای از مخاطبینی باشد، که در دنیای واقعی به سراغ فیلمهایی این چنینی (جزیره حاصلخیز و نرم) چون «جزیره ذرت» نرفته و زمین سفت زیر پایشان (فیلم های پلات محور پر دیالوگ و آن چنانی) را انتخاب میکنند.
کشت تمام شده و حال وقت برداشت است. اما طبیعت بازیِ دیگری با کشاورز میکند. سیل جاری شده و همه چیز را زیر آب می برد، کل جزیره و پیرمرد زیر الوار کلبهای که خود ساخته است، مانده و با طبیعت یکی میشود و چه پایان مناسبی برای اوست و برای ما. فیلم با شروع دیگر تمام میشود و این نوید را به بشر میدهد که طبیعت انتظار شما را میکشد، به او بپیوندید.
جزیره مترسک ها / محمد تیزرو
ستاره (از چهار):
فیلم «جزیره ذرت» فیلمی است در مورد پیرمردی که قصد دارد در جزیره ای فصلی که گاهی زیر آب می رود و گاهی بیرون آب ذرت بکارد. موقعیت قرار گیری این جزیر بسیار مهم است؛ محلی که در مناقشه ی بین گرجستان روسیه و آبخازیا می باشد پیرمرد داستان نیز اهل آبخازیا می باشد. در اینجا فیلم در ایده کلی مشکلی ندارد و داستانی فلسفی را دنبال می کند اما در فیلمنامه و در اجرا با مشکلی عظیم مواجه است.
به غیر از پیرمرد یک کارکتر دیگر دختر نیز در فیلم حضور دارد که او نوه پیرمرد و تنها کسی است که مراقب اوست. داستان در بدو ورود پیرمرد به جزیره شروع و با کندی بسیار و حوصله سربری جلو می رود و مخاطب باید شاهد ساخت کلبه ی پیرمرد از صفر تا صدش باشد که این خود ضعفی بزرگ در پلات فیلم است. مورد بعدی (در واقع نقص بعدی فیلم) مربوط به زمانی است که دختر وارد صحنه می شود. از نگاه ها و برخورد های بین پیرمرد و نوه اش به نظر می رسد که رابطه آن ها با یکدیگر خوب است و همینطور هم می باشد اما سکوتی دیوانه وار را وارد فیلم کرده؛ گویی دهان کارکتر ها را بسته و به زور قصد این را دارد که با سکوت کارکتر بسازد و در حد تیپ می ماند و این صرفا در فیلم نامه به این صورت است اما در کارگردانی اوضاع اسف بار تر است.
داستان همینقدر آهسته و حوصله سربر جلو می رود تا اینکه کم کم به کارکتر های سربازان آبخازیا و سربازان گرجی می رسیم. اینجاست که متوجه نیت کثیف کارگردان می شویم که یک ایده فلسفی را به لجن می کشاند. سربازان آبخازیا با پیرمرد آبخازی رفتار ناشایست دارند ولی سربازان گرجی با او مهربانند. جالب اینکه فیلمساز هم گرجیست و یک فیلم حتی اگر ناخواسته هم باشد عمیق ترین احساسات و تفکرات خالق اثر را لو می دهد. حجم فاجعه به همین جا ختم نمی شود؛ دختر ماجرا به سن بلوغ رسیده و احساسات جنسی در او اوج می گیرد او مدام هر سربازی را از هر جا که می بیند به او خیره می شود و گویی تا به حال مرد ندیده اما در طول فیلم متوجه می شویم که او خارج از جزیره هم می رود. خب چرا یک دختر معصوم زمانی که می تواند شیطنت های دوران بلوغ خود را در جامعه ای سالم تر و پیش بینی تر انجام دهد در بین سربازان انجام می دهد؟؟ این خود یک چیدمان است. پلات فیلم قدرت جلو بردن داستان را ندارد.
مورد بعدی در دکوپاژ و میزانسن مشکل ایجاد می کند. زمانی که پیرمرد مشغول کار است دوربین به شکل مضحکی دورتا دور دریاچه می چرخد. چرا؟ چه چیزی قرار است بگوید؟ که در ادامه متوجه می شویم هیچ چیزی. چرا دوربین حتی در قایق سربازان از جزیره دور می شود که نمای جزیره را نشان می دهد پاسخ این هم در آخر هیچ است.
در تمامی و سراسر فیلم نماها به شدت تکرای و زننده هستند که نشانه عقیم بودن دکوپاژ می باشند. از این دست موارد بسیار و بسیار است و فیلم را به پرتگاه سقوط کشانده و اثری را از خود بجا گذاشته که داستانی کوتاه را بازیچه سیاسی کرده و پلاتی الکن و بلند را در قالب کارگردانی معلول به پیش برده تا موجودی سرو شکل نیافته تحویل دهد.
جزیره ذرت یا جزیره سیاه؟ / امین محمدی
ستاره (از چهار):
«جزیره ذرت»، برخلاف تصور کارگردان که می خواهد اثری شاعرانه را خلق کند، تبدیل به یک سیاهی تمام عیار می شود. یک فیلم طولانی با ریتم کند و تصاویر اضافه که باعث می شود در طول فیلم بارها به خواب بروید. پیرمردی که به یک جزیره می آید و با پیدا کردن چیزی می فهمد که جزیره قابل کشت است. سپس با چند پلان فیلم به شما آموزش ساخت کلبه می دهد و در ادامه با کاشت و برداشت ذرت آشنا می شوید. فیلم در ادامه به دام سیاست می افتد و جبهه می گیرد. دو گروه به جزیره سر میزنند که یک گروه برخورد خوب با پیرمرد دارند و یک گروه از او باج میگیرند و دنبال سربازی هستند که فرار کرده. جالب اینجاست که سرباز در آن جزیره کوچک در میان ذرت ها پنهان شده و سربازان به دنبال او می گردند ولی حتی حاظر نیستند که جزیره را بگردند. آن هم یک جزیره کوچک که در میزانسنی که کارگردان می دهد، بیشتر از 200 متر نیست. و اما نوه پیرمرد دختر جوانی که در سن بلوغ است و تنها چیزی که از او می بینیم برهنه شدن و به آب رفتن است. البته پلانی از پریود شدن او و خون ریخته شده بر ذرت ها دیده می شود که معلوم نیست کارگردان می خواهد چه مفهوم احتمالا عمیق فلسفی را منتقل کند. در انتها سیل می آید و پیرمرد و جزیره به زیر آب می روند و در سکانس پایانی مرد دیگری همان جسمی که پیرمرد پیدا کرده بود را می یابد و می فهمد که جزیره حاصل خیز است. این یعنی تکرار؛ یک لوپ؛ یعنی تکرار سیاهی. فیلم مثل زغال سیاه است.